ملکههای جنایت
نگاهی به نمایشنامهی«ملکهی زیبایی لینِین» نوشتهی «مارتین مَکدونا»:
«اما اندکاندک اتفاقی کمابیش عجیب به وقوع پیوست: نسلِ جدیدی از نمایشنامهنویسان شروع کردند تکههای پارهپاره شدهی ایرلندِ کهنهی سنتی را بردارند و در برابر نور بگیرند. برخلاف نخستین موج نمایشنامهنویسانِ این قرن، اینان نکوشیدند آن دنیای کهنه را به عنوان یک پروژهی عظیم ملی زنده کنند؛ و برخلاف موج دوم، در نبرد مرگ و زندگی با این سنتهای کهنه نبودند. آنها تنها علاقهمند بودند که پارهپارههای خاص یک جامعهی مُرده را بازکاوی کنند.»
تکهای از «سایههایی بر فراز ایرلند» نوشتهی «فینتن اوتول» منتقد تئاتر New York Daily News
(از پیوندِ پایان کتاب)
میگویند زمانی که نمایشنامهی «اولئانا» اثر «دیوید ممت» در نیویورک روی صحنه میرفت؛ هر بار پس از اجرا، تماشگران دو دسته میشدند و شروع به واکنش درمقابل یکدیگر میکردند. خیلی از منتقدین این را نقطهی مثبت کار میدانستند، اینکه یک نمایشنامه بتواند دو نوع برداشت و قضاوت را به مرحلهی واکنش مخاطب برساند. اما در مورد نمایشنامهای مثل «ملکهی زیبایی لینِین» چه میشود گفت؟
«ملکهی زیبایی لینِین» نوشتهی «مارتین مَکدونا» -نویسنده و کارگردان فیلم «در بروژ»- روایتیست از آدمهایی که حق قضاوت را از شما میگیرند. مَگ و مورین هر دو در انجام کارهای شیطانیشان به یک اندازه حق دارند. هر دو از تنهایی میترسند. تنهایی بیشتر از اینکه برای این مادر و دختر درد داشته باشد، ترس دارد. اما این ترس فقط اسمش مشترک است وگرنه شکل ترسها دو دنیایی را میسازد که هر یک به تنهایی دادگاه فاسدیست که برای جنایت دیگری حکم صادر میکند. مَگ از تنهاییِ بدون مورین میترسد؛ مورین از تنهاییای که با کنار مَگ ماندن قرار است آیندهاش را پُر کند. پس هرچیزی که بخواهد این ترسها را بیشتر کند، هر کاری که بخواهد مورین را از مَگ بگیرد یا مَگ را توی زندگی مورین نگه دارد از نظر این دو نفر مثل گناهیست که دیگری باید بهخاطرش مجازات شود. بهخاطر همینهاست که خانهی روی تپه تبدیل شده به جهنمی که همه باید در آن حساب گناههانشان را پس بدهند؛ آن هم با آتشِ بخاری و گاز. مَگ برای مجازات دخترش، نامهی مردی که میتوانست مورین را از تنهایی نجات بدهد میسوزاند. مورین برای مجازات مادر چیزی بهتر از روغنی که روی آتش گاز داغ کرده نمیبیند. آتش و هر چیز مرتبط با آن، که هر بار برای مجازات دیگری استفاده میشود انگار صداییست که هر از گاهی در طول نمایشنامه میشنوید. قایم کردن توپ تنیس بچههای دیگر، بهخاطر تنهایی کودکی، استفاده از اَنبر بخاری برای قتل و… همهی اینها انگار پوزخندیست به پارچهی آویزان از دیوار که رویش گُلدوزی شده: «به خواست خدا نیمساعت قبل از اینکه شیطان از مرگت باخبر شود، در بهشت باشی.» دو زن با این جهنمی که به اسم خانه ساختهاند کجا میتوانند نیمساعت قبل ازمرگشان توی بهشت باشند؟ اما نکتهی مهم این است که در هیچ مرحلهای شما نمیتوانید دربارهی این حکمها و قضاوتها، قضاوت کنید. تنها میتوانید کنار بایستید و تماشاگری باشید برای اجرای حکم به دست آنها. در تمام مدت شما با اینکه مدام به هر دو نفر حق میدهید اما بیشتر از چند لحظه هم نمیتوانید طرف یکیشان بایستید. موقعی که مورین با انبرِ بخاری، مَگ را به قتل میرساند شاید مثل خود او خیالتان راحت شده باشد اما میدانید حکم یک دادگاه فاسد آنقدرها هم نمیتواند درست باشد. از طرفی نمایشنامه تا حالا به شما گفته هرکاری عقوبت خودش دارد و حتی اگر اینبار مَگ نباشد؛ باز هم آتشی هست که مورین را مجازات کند. و اینبار داغیست که به دلش میماند.
پ.ن: ملکهی زیبایی لینِین- مارتین مَکدونا- ترجمهی حمید احیاء- انتشارات نیلا.