برچسب های پست ‘بلندیهای بادگیر’
زیر باران شلاقیِ دیشب، با چتری که چند دقیقهی پیش شکسته بود؛ همهی تلاشم را میکردم تا خودم را برسانم به سوپفروشی ویتنامی؛ بلکه سوپ پیاز و ماهیچهاش بتواند -به تلقین هم شده- سرماخوردگی چند روزه را ملایمتر کند. همراه جهت باد، جای چتر را مثل سِپَر عوض میکردم که یکدفعه گوشهی خیابان چشمم افتاد به چند تا کتاب. درست است که فقط یک دیوانه میتواند کتابهایش را در باران رها کند به امان خدا؛ اما صد در صد فقط یک دیوانهتر است که با چتر شکسته میرود سراغشان. مثل چند تا تولهسگ خیس افتاده بودند پای ناودانِ یک مغازهی تعطیل. وقتی از زمین برشان میداشتم آب باران از بین ورقها سُر میخورد و بادْ قطرهها را پَرت میکرد دورتر. چه خوب که قطرههای بارانْ کلمهها را میشویند اما نمیتوانند پاکشان کنند. یکییکی نگاهشان میکردم و باورم نمیشد؛ «صبحانه در تیفانی»، «گربه روی شیروانی داغ»، «تریستان و ایزولت»، «بلندیهای بادگیر». توی هر داستانی که بنویسید محال است این تصادف را باور کنند. حق هم دارند؛ کتابهای مورد علاقهات را زیر باران پیدا کنی. دنیا قشنگ بود. مثل وقتی که از ذوقِ مقصد، دلتان میخواهد جایتان را در مترو بدهید به آدمها؛ یا کسی بهتان تنه بزند و فکر کنید مهم نیست با لبخند شما، دیگران خیال کنند الکیخوشی بیش نیستید. شکستگی چتر یادتان برود و حتی ریختِ نافرمِ سوپ را به مُقوی بودنش و اینکه شفای سرماخوردگیتان است ببخشید.
خوشحال بودم از پیدا کردنشان و خوشحالتر از اینکه قرار است تیمارشان کنم. مثل چند تولهسگِ سرماخورده باید توی آفتاب بخوابند. خشک میشوند و سالم؛ بدون نیاز به سوپ ویتنامی.