برچسب های پست ‘فرهنگسرای ارسباران’
یک صدا با دو آهنگ- متن صحبتهای دکتر «عباس پژمان» در جلسهی ارسباران
متن زیر را میتوانید در سایت دوشنبه نیز بخوانید.
نقشهها و تصادفها
«چهطور این همه اتفاق و نقشه پشت این ماجراها بود و نفهمیدیم؟ حتا اگر آن موقع هم شک میکردیم امکان نداشت باور کنیم همه چیز اینقدر حسابشده و با برنامه چیده شده است.» (گلف روی باروت، صفحۀ 478)
رمانها مجموعهای از اتفاقاتی هستند که بعضی از آنها صرفاً از روی تصادف اتفاق میافتند و بقیه هم طبق یک طرح و نقشهای که در هر رمان هست. اما همان اتفاقاتی هم که از روی تصادف اتفاق افتادهاند در آن طرح و نقشه مؤثر واقع میشوند و به تکامل آن کمک میکنند. نکتۀ دیگر اینکه در رمانهای مشهور به رمانهای معما یا پلیسی نقش تصادفها خیلی کمرنگتر از رمانهای دیگر است. علتش هم این است که اصلاً این رمانها میخواهند یک جور طرح و نقشه را روایت کنند، طرح و نقشهای که انگار همه چیز طبق آن دارد اتفاق میافتد. حال اگر بخواهیم رمان را بر اساس خود زندگی مورد قضاوت قرار دهیم، بدیهی است که رمانهای پلیسی و معما تصنعیتر از رمانهای عادی هستند. یعنی اینکه رمانهای عادی بیشتر به خود زندگی شبیه هستند تا رمانهای معما. چراکه خود زندگی و داستانهایش معمولاً آمیزهای از تصادفها و نقشههای آشکار یا پنهان هستند. گذشته از این، معمولاً تفاوتهایی هم بین نقشههای خود زندگی و نقشههای رمانها و مخصوصاً رمانهای پلیسی هست. نقشههای زندگی معمولاً هیچگاه آن دقت و پیچیدگی را ندارند که در نقشههای رمانهای پلیسی یا معما هست. خیلی وقتها هم که اصلاً نمیتوانند اجرا شوند. هر انسانی معمولاً نقشههایی در سرش هست که هیچوقت به مرحلۀ عمل درنمیآید. در حالی که نقشههای رمانهای پلیسی و معما با آنکه خیلی پیچیده هستند معمولاً صورت عمل هم به خودشان میگیرند.
گلف روی باروت البته در ژانر معماست، چراکه نقشۀ بسیار پیچیده و غلوآمیزی در آن هست که صورت عمل هم به خودش میگیرد. اما این رمان واقعاً چیزهای دیگری هم در خودش دارد که آن را از حد رمانهای این ژانر فراتر میبرد. بحث من دربارۀ این جنبه از این رمان است.
گلف روی باروت رمان فمینیستی هم هست (البته منظورم آن معناهای افراطی و بعضی بیبند و باریهایی نیست که که ممکن است اصطلاح رمان فمینیستی در بعضی ذهنها القا کند) و یکی از مفاهیم بسیار مهم و تاریخی بشریت را هم مورد نقد قرار میدهد و از نو تعریف میکند.
نوح یا مسیح؟
طبق آنچه در سِفر آفرینش تورات میخوانیم، در زمان نوح گناه خیلی زیاد شده بود و همۀ انسانها گناهکار شده بودند. این بود که یهوه از آفرینش بشر متأسف شد و تصمیم گرفت نسل او را از روی زمین محو کند. «انسان را که آفریدهام از روی زمین محو خواهم کرد، انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چراکه متأسف شدهام از خلقت آنها.» اما ظاهراً در لحظههای آخر پشیمان میشود. برای اینکه به نوح دستور میدهد خانوادهاش را نجات دهد. نوح هم فوراً در عرض یک هفته کشتیای میسازد و خانوادهاش را به همراه یک جفت نر و ماده از هر موجود زندۀ دیگر به آن کشتی میبرد تا نسلشان منقرض نشود. آنگاه یهوه چهل روز و چهل شب باران میباراند به طوری که همۀ خشکیهای زمین زیر آب میروند و همۀ موجودات زندهای که خارج از کشتی بودند نابود میشوند. بعد هم، وقتی همۀ موجودات زندۀ خارج از کشتی نابود شدند، باران میافتد، زمینها کم کم از زیر آب بیرون میآید، و نوح با خانوادهاش از کشتی پیاده میشود تا به همراه موجودات زندۀ دیگر که در کشتی زنده مانده بودند زندگی جدیدی را روی زمین شروع کند.
آنطور که تورات میگوید، خانوادۀ نوح عبارت بوده است از چهار مرد و چهار زن، یعنی خود نوح و سه پسرش به نامهای سام و حام و یافِث، و زنها هم یکی همسر نوح و سه تای دیگر هر کدام همسر یکی از پسرها. همۀ منابع یهودی و مسیحی هم همین را گفتهاند.
اما یکی از مستشرقان انگلیس به نام جرج سیل، که در نیمۀ اول قرن هیجدهم میزیست و قرآن را در ده جلد به انگلیسی ترجمه و تفسیر کرده است، یک چیز دیگر هم میگوید. او در همان تفسیرش میگوید بعضی از مفسران اسلامی معتقدند نوح یک زن دیگر هم داشت که چون خیانتکار بود به کشتی راه پیدا نکرد و در آن طوفان مشهور از بین رفت. ظاهراً مفسران اسلامی اسم این زن را هم گفتهاند. اسمش واعله بوده است.
به نظر میرسد مامان والهِ گلف روی باروت زنی مثل همین واعله است. چراکه علاوه بر اسمشان که شبیه هم است یک شباهت خیلی مهم دیگر هم بینشان هست. مامان واله هم مثل واعله زن خیانتکاری است. او حتی به دو شوهر خیانت میکند. در هر حال، علاوه بر مامان واله، سه شخصیت دیگر گلف روی باروت هم شبیه سه شخصیت دیگر از شخصیتهای داستان نوح هستند. یکی از اینها نبی نواح پور است که شبیه خود نوح است، ضمن اینکه یک تفاوت اساسی هم با او دارد، دیگری خانم سام است، که شبیه یا به عبارت بهتر وارث سام است، و آخری هم حامی نواح پور، که شبیه یا وارث حام است.
و اما آن مفهوم مهم و تاریخی که گلف روی باروت آن را مورد نقد قرار داده و بازنویسی میکند. نوح درواقع اولین منجی بشریت است. اولین بار، اوست که در مقام منجی ظاهر شد و بشریت را از انقراض کامل نجات داد. اما آن نجات درواقع نجات خاصی بود. چون فقط شامل حال خود نوح و خانوادهاش شد. آن تفاوت اساسی نبی نواح پور با نوح هم دقیقاً در همینجاست. نبی نواحپور هم در گلف روی باروت کارش نجات دیگران است- نجات دیگران در مواقعی که زندگیشان به خطر میافتد، یا در هر حال در موقعیتی قرار میگیرند که نیاز به کمک شخص دیگر دارند. در گلف روی باروت، مخصوصاً در سفر دریایی در آن کروز مجلل، چندین مورد شاهد کمکهای او به دیگران هستیم. اما او را موقعی به عنوان منجی میشناسیم که با سرگذشتش آشنا میشویم. نبی نواح پور، که خودش از خانوادۀ فقیری است، در ایام نوجوانیاش دوست همسالی داشته که پسر پزشکی بوده است. یک روز نبی و این پسر هنگام شنا در دریا گرفتار امواج میشوند. نبی که سرش به صخرهای خورده و از هوش رفته است وقتی به هوش میآید با واقعیت تکاندهندهای روبرو میشود. چراکه میفهمد آن پزشک پسرش را گذاشته و مهمانش را نجات داده است. مرگ دوست و رفتار تکان دهندۀ پدر او باعث میشود زندگی نبی دگرگون شود. برای همین است که او هم نجات دیگران را پیشۀ خود میکند، به طوری که آخرسر حتی خانواده هم نمیتواند برای خودش تشکیل دهد، یا درواقع خانوادهاش را برای خودش نگه دارد. اینجا دیگر شبیه دومین منجی تاریخ بشریت میشود، شبیه مسیح، که او هم به خاطر نجات بشریت از قبول خانواده برای خودش پرهیز کرد. فیالواقع نویسنده صحنهای هم برای تقویت این معنی اخیر ترتیب میدهد. یک باغ جیتسمانی هم در کتاب هست تا به شباهت نبی نواحپور به مسیح تأکید شود. اما حقیقت این است که راوی گلف روی باروت نه نوح نبی را منجی واقعی میداند و نه حتی نبی نواح پور را، که به شباهت او به مسیح در مقام منجی تأکید میکند. منجی واقعی از نظر راوی گلف روی باروت کس دیگری است. همان شخصی که در آخر کتاب میگوید تصمیم گرفته است غول قدرت را به دادگاه بکشاند و نابود کند، و راوی هم تصمیم میگیرد راه او را ادامه دهد. او ادامۀ این راه را حتی در جنگیدن با فلسفۀ نجات نبی نواح پور میداند. آن هم که نویسنده اسم این شخص سوم را مرادف با منجیگری گذاشته است درواقع بیخود نیست. اتفاقاً چون فقط او را منجی واقعی میداند اسمش را اینطور گذاشته است.
در اینجا فمینیستی بودن گلف روی باروت هم به قطعیت میرسد. بعداً خواهم گفت به چه صورت. ابتدا باید بعضی نکتهها دربارۀ فمینیسم را توضیح بدهم.
یک صدا با دو آهنگ
یکی از بحثهای مهم فمینیسم در دهۀ 1980 این بود که آیا زنها زن بودنشان را هنگام تولد با خودشان به دنیا میآورند یا اینکه نه، دنیا و فرهنگهای دنیاست که بعداً آنها را میسازد و به زن یا انسانهایی با موقعیتهای درجۀ دوم تبدیل میکند. سیمون دوبوار با استدلالهای اگزیستانسیالیستی خودش میگفت از آنجا که انسان موجودی است که اول به دنیا میآید، یعنی اول صاحب وجود میشود، و بعد از آن است که کم کم ماهیتش ساخته میشود، پس آن ماهیت هم که سنت و تاریخ برای زن قائل میشود ماهیت دروغینی است و میشود آن را دور انداخت. فمینیستها این را به یک صورت دیگر هم گفتهاند: آیا زن از مقولۀ طبیعت است یا از مقولۀ فرهنگ؟ البته خود فمینیستها میگویند زن فعلی ساختۀ فرهنگ است، طبیعت زن را اینطور نخواسته است. یعنی این ماهیت و موقعیتی که زن در طول تاریخ پیدا کرده است یک چیز ذاتی نیست بلکه چیزی است که میتواند تغییر کند، به طوری که او دیگر جنس دوم یا انسان درجۀ دوم نباشد، بلکه انسان درجۀ یک بشود.
یک چیز هست که خانم سام ِگلف روی باروت دائم آن را تکرار میکند: میخواهم بیزنیسمن درجۀ یک شوم. به نظر من او همینجوری این اصطلاح را به کار نمیبرد. چراکه خیلی راحت میتوانست از یکی از معادلهای آن استفاده کند، مثلاً بگوید: میخواهم تاجر درجۀ یک شوم، یا بازرگان درجۀ یک شوم. من فکر میکنم او به خاطر آن کلمۀ «من» در اصطلاح بیزنیسمن است که آن را به جای معادلهای فارسیاش به کار میبرد، برای اینکه میخواهد با آن کلمۀ «من» که در بیزنسمن هست، و به معنی انسان هم هست، به موقعیت انسانی خودش اشاره کند. یعنی اینکه این را میگوید: میخواهم انسان درجۀ یک شوم. اتفاقاً گاهی منظورش را به این صورت صریح هم گفته است، یعنی خود انسان درجۀ یک را به کار برده است.
او البته رفتارهای فمینیستی دیگری هم دارد. او هم شوهر دارد، هم مادر، هم پدر. این آخری را اتفاقاً دوتا دارد. اما عملاً طوری است که انگار هیچکدام را ندارد. این را دو جور میشود معنا کرد. یکی اینکه او میخواهد هر نوع وابستگی را، که سنت و تاریخ برایش به وجود آورده است، دور بریزد. دیگر اینکه میخواهد بگوید حتی مادر و پدر و شوهر هم نتوانستهاند او را از تنهایی تاریخیاش نجات دهند. یعنی تصویری از تنهایی او در تاریخ و در فرهنگ.
رفتار دیگر او، که این هم کاملاً فمینیستی است، همان است که خودش را وارث مطلق سام میکند و حامی نواحپور را وارث مطلق حام. سفر آفرینش تورات یک چیز دیگر هم میگوید. نوح بعد از آنکه طوفان گذشت و از کشتی پیاده شد تاکستانی غرس میکند. یک روز او از شراب آن تاکستان نوشیده و در حالت بیخودی در اتاقش تنهاست. در این موقع پسرش حام سرزده وارد اتاق او میشود و چون پدر را در آن حالت میبیند خندهاش میگیرد و فوراً بر میگردد تا سام و یافث را هم خبر کند تا آنها هم بیایند و آن منظره را ببینند. اما سام و یافث از این حرکت او بدشان میآید. سام پوششی بر میدارد و بدون اینکه پدر را نگاه کند بدن او را میپوشاند. بعضی تاریخنویسها نوشتهاند که همۀ ایرانیها از نژاد سام هستند، اصلاً همۀ اقوام از نژاد سام هستند، فقط بنی اسرائیل از فرزندان حام اند. در هر حال، در گلف روی باروت رفتاری که حام با نبی نواح پور میکند چیزی مثل همان رفتاری است که حام با نوح کرد و خواست آبروی او را بریزد. در حالی که آن کار خانم سام که او در آخر کتاب تصمیم گرفته است برای نواح پور بکند شبیه همان کاری است که سام برای پدرش کرد. در آخر گلف روی باروت خانم سام تصمیم میگیرد هرطور شده است نگذارد نواح پور زمین بخورد و آبرویش بریزد.
اما یک رفتار دیگر هم، از نوع فمینیستی آن، در رفتارهای خانم سام هست که خوشبختانه صورت تکنیک هم پیدا کرده است. همان که او در مقام راوی اول شخص رمان در سرتاسر روایتش با دو صدای مختلف حرف میزند. این خوشبختانه از حد بعضی بازیهایی که این روزها خیلی رایج است واقعاً فراتر رفته و صورت تکنیک پیدا کرده است. راوی اول شخص این رمان، یعنی همان خانم سام، با دو صدای مختلف حرف میزند. صدای اول همان است که داستان را تعریف میکند و مخاطبش خواننده است، و گاهی هم ظاهراً فقط خطاب به آن صدای دوم یا صدای دیگر حرف میزند، اما صدای دیگر فقط خطاب به خود راوی یا خانم سام حرف میزند. صدای اول از موقعیت خودش راضی نیست و دست به کارهای خطرناک میزند. او دوست دارد بیزنیسمن درجۀ یک شود. اما صدای دیگر کاملاً محافظهکارانه عمل میکند و میخواهد راوی را از دست زدن به کارهای خطرناک منصرف کند. آنوقت میرسیم به آخر کتاب، و آنجا دیگر آن صدای اول کاملاً خودش را از دست صدای دیگر میرهاند و تصمیم میگیرد با غول قدرت بجنگد. آن صدای اصلی صدای زنی است که میخواهد در مقام انسان درجۀ یک ظاهر شود، و آن صدای محافظهکار چیزی مثل صدای آن زن است که دوبوآر میگفت تاریخ و فرهنگ آن را ساختهاند، و خانم سام موفق میشود آن را در آخر روایتش کاملاً خفه کند.
تشبیه برای تشبیه
گلف روی باروت رمان بلندپروازانه و جاهطلبانهای است. این را به شکلهای مختلف میتوان در این رمان دید- از حجم گرفته تا سبک و موضوع، و همینطور نوع اطلاعات، نقل قولها، و مخصوصاً تشبیهات فراوان و گاهی شاعرانهای که در سرتاسر روایتش هست. خانم سام واقعاً تصمیم گرفته است تا در چشم خوانندهاش به صورت موجود کاملاً متشخصی جلوه کند. تشبیهات معمولاً برای این است که بعضی مفهومهای انتزاعی یا مفهومهای نا آشنا را با تشبیه آنها به چیزهای عینی یا مفهومهای آشناتر برای خواننده ملموس بگرداند. مثلاً اخوان یکی از شبهای زندگیاش را که از فردای آن ترس داشته است، به حال گوزنی تشبیه میکند که دارد با پلنگی از یک جوی آب میخورد:
شبم با هول فردا، یا ز یک جوی
گوزنی با پلنگی آب میخورد؟
اما تشبیههای گلف روی باروت در بیشتر موارد فقط تشبیه برای تشبیه هستند. انگار نویسنده آنها را فقط به خاطر خلق سبک و زیبایی، و شاید هم به رخ کشیدن معلومات و ذوق زبانی و شاعرانگی خانم سام، خلق کرده است.
«دستم را میبرم زیرِ لباسها و از ته چمدان، پاکت را میکشم بیرون. یکدفعه حال مارگیری را پیدا میکنم که وقتی بلوف میزده ماری را قرار است از توی سبد بکشد بیرون، به یک پیتون فکر میکرده، اما حالا یک ناجاناجا توی دستهایش خیره نگاهش میکند.» (گلف روی باروت، صفحههای 20-21 )
گلف روی باروت علاوه بر داستان قوی و زیبایش، زبان پخته و زیبایی هم دارد، که البته نباید سهم ویراستار توانا و هنرمند آن سید رضا شکراللهی را در این زیبایی و پختگی نادیده گرفت.