برچسب های پست ‘قبل از نیمهشب’
ناگفتهها، بازگفتهها
مطلب زیر را میتوانید در شمارهی ۲۳ ماهنامهی تجربه نیز بخوانید.
کوچه پسکوچههای شبهجزیرهای در یونان، راه رفتن، حرف زدن، دیالوگ، همراهی… آیا ذهن مخاطب به خطا رفته اگر –وقتی که همهی اینها را کنار هم قرار میدهد– لحظهای مشائیون را بهخاطر بیاورد در کوچههای آتن که قدم زنان مشغول صحبتاند؟ انتخابَ «ریچارد لینکلیتر» در مورد اینجور برقراری دیالوگ حین راه رفتن، در «قبل از طلوع» و «قبل از غروب» هم بوده بیآنکه ما را به سمت تفکر مشاء ببرد. اما این بار فضا و حال و هوا بیشتر این را به ذهن متبادر میکند. سالها گذشته اما «جس» و «سلین» مثل دو داستان قبل، هنوز انگار در راه بودن برایشان مهمتر از رسیدن است. همراه بودن در راهی که میبردشان. و وجود دیالوگها است که به این همراهی قوام میبخشد. اما به همان سرعت که ذهن روی مشائیون میایستد به همان سرعت هم از آن رد میشود؛ به اندازهی یک پالس. شاید به این دلیل که از لحاظ خط و ربطِ فلسفهی مشائیون نمیتوان بر وجوه مشترک فلسفی با مضمون فیلم «پیش از نیمه» شب تأکید کرد. چرا که فیلم بیشتر بر روی مسائلی انسانی و عاطفی تمرکز کرده و در نهایت ما را با امری به نام «اخلاق» مواجه میکند. آن هم نه اخلاق با تعریف متافیزیکی. در خلال دیالوگهای «جس» و «سلین» هر بار شاهد تلاش هر دو و دغدغهی آنها برای پیدا کردن علتها هستیم. علتهایی که معلول بیشترشان ریشه در گذشته دارد. و حالا در سری سوم یعنی «قبل از نیمه شب» در میابیم اینها علتهایی هستند که یک زوج خارج از حیّز زندگی معمولی و به عبارتی زندگی زیر یک سقف به دنبال آن است. پرسشهای این زوج اخلاق را در مواجهه با زندگیشان قرار میدهد. اخلاق که در اینجا دقیقا بر هم زدن آرامش اخلاق است. رابطهی اخلاقی تن به مضمونپردازی نمیدهد. در هر سه سری کارهای «ریچارد لینکلیتر» هم شاهدیم که اخلاق به یک اصل کاهش پیدا نمیکند. هر دو طرف در معرض جایگاهی قرار میگیرند که شاید لازم باشد اندکی به توضیح این جایگاه بپردازیم. «Here I am» با ترجمهی تحتاللفظی «من اینجایم» از ترجمهی عبری «حیننی» («حینه» به معنای اینجا و «انی» به معنای من) میآید که در ماجرای قربانی فرزند، در سفر تکوین کتاب مقدس بر زبان ابراهیم جاری میشود: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده بدو گفت ای ابراهیم! عرض کرد لبیک»این لبیک یا «حیننی» در حقیقت نوعی اعلام حضور و قرار دادن خویش در معرض دیگری است که در فلسفهی غرب تعمیم می یابد و دلالت بر وظیفهی آدمی در قبال همه کس دارد. وظیفهای که «جس» و «سلین» سالهاست به آن پایبند ماندهاند. حتی در روزمرگی و ملالزدگی. حرف که بینشان شروع میشود، دیالوگ که میانشان شکل میگیرد آماده اند برای گفتن Here I am». آمادهاند که پاسخ بدهند. حتی تلخ. مسئولیت پاسخ گفتن به دیگری، مسئولیت بودن برای دیگری پیش از برای خود است. یعنی همان رابطهی اخلاقی. که یک غیر یا همان دیگری، آدمی را به پاسخ گفتن برانگیزد. دیالوگهای «جس» و «سلین» به واسطهی فکر کردن به آسیبها شکل میگیرد و هر دو حرکتی کورمال کورمال را آغاز میکنند که شاید خیلی وقتها آدمی نمیداند چهطور باید به قالب کلام دربیاوردشان. گاه بخش غایبی از زندگی چند ساله را دنبال میکنند. گاهی با بیصبری. ولی هر دو میدانند که مسئولیت را پذیرفتهاند و حالا بهخاطر آن مسئولیت هم شده باید صبور باشند بیآنکه هر کدام از دیگری توقع صبوری داشته باشد. در این مرحله است که هر کدام باید تفاوت میان خود و دیگری را بپذیرد. و خیلی از تشنجها شاید از همین جا آغاز میشود. هر کجا که «جس» و «سلین» در محیطی خصوصی قرار میگیرند هر کجا که یکیشان فکر میکند میتوانند یکی شوند جاییست که آن تفاوت مثل نفر سومی مانع میشود. بهشان یادآوری میکند که با هم فرق دارند صبرشان هم متفاوت است. «جس» میتواند غر زدنهای «سلین» را تحمل کند و آرام آرام سعی کند تا او را قانع کند. و در مقابل، «سلین» میتواند دری که پشت سرش بسته را دوباره باز کند و برگردد به دنیایی که تمثال کامل آن مسئولیت است. نیوشیدن و پاسخ گفتن. زندگی با هم شاید خیلی حقها را از جفتشان گرفته باشد. حقهایی که شکل آرزو شدهاند و آرزوهایی که به خاطر دست نیافتن به آنّها هر دو نفر وارد میدان دیالوگ میشوند اما با این حال این زندگی هنوز حق دیالوگ را نتوانسته از آنها بگیرد. هنوز هم میشود راه بروند و حرف بزنند. کسلتر شاید، خستهتر و گلهمندتر حتی؛ اما هنوز میشود با کلمات در مسیری همراه شوند. این رابطه هنوز هم لیاقت جنگیدن برایش را دارد اما به شیوهی «سلین» و «جس» یعنی با رها کردن کلمات. حتی اگر هیچ کدام از دیالوگها و تصمیمها به سرانجامی نرسد. اگر که اصلاً قرار به رسیدن به جایی باشد. که اگر بود قبل از طلوع آفتاب یا حتی غروبش رسیده بودند و دیگر لازم نبود این سالها را کنار خود بکشند و برسند به شب. و همانطور که پشت آن میز نشستهاند بدانند که حالا دیگر موفق شدهاند زیادی بفهمند بیش از آنچه بشود از دیگری در خود هضم کرد. همان مسئولیتی سنگین و ترسناک و نامتناهی در برابر همدیگر. که مثل شب آرام است اما نامعلوم. قبل از اینکه نیمه شب برسد. شاید قبل از آنکه وارد نیمهی دیگر زندگی بشوند.