برچسب های پست ‘نشریهی نواک’
نوشتن و جنگیدن (گفتوگو با مجله نواک)
گفت و گوی زیر را میتوانید در سایت مجله نواک هم بخوانید.
شمارش معکوس امروز در آخرین شمارهی خود گپ وگفتی داشته با آیدا مرادی آهنی. او اولین مجموعه داستان خود را به نام «پونز روی دم گربه» از نشر چشمه در نمایشگاه بیست و چهارم دارد. این گفتگو بصورت مکتوب انجام شده است.
پونه ابدالی
نواک: آیدا از کی و چطور داستان نویسی را شروع کردی. کلاس یا کارگاه خاصی هم رفتهایی؟ کمی ازخودت برایمان بگو.
آیدا: راستش من از آن دسته آدمهایی نیستم که در هفت سالگی، فقط برای این به مدرسه رفتهاند تا بتوانند داستانی را که توی سرشان است بنویسند. خواندن را خیلی خیلی زود شروع کردم. زیاد میخواندم اما به نویسنده شدن فکر نکرده بودم. یعنی آنقدر ولع برای یادگرفتن و تجربه کردن داشتم که آفریدن هم وقتی به نظرم آمد میتواند یک تجربه باشد انتخاب کردم؛ موقعی که کنار درس خواندن همزمان داشتم چند رشته مختلف را دنبال میکردم، موسیقی، ورزش و… آن هم کی؟ شروع دهه بیست زندگی، که میدانید آدم دوست دارد توی هر فیلدی حرفهای بشود. اما کمکم دیدم از نوشتن میشود یاد گرفت. دیدم نوشتن به مثابه موجودی است که درس میدهد بهت اگر بخواهی. و مهمتر اینکه مثل یک استاد ماهر، به شکل یک حریف میایستد روبرویت و همینطور که میجنگد باهات، حالیات میکند خیلی چیزها را. به نظرم درست در همین نقطه است که نوشتن و هنر میشود هدف و میخواهی بهش برسی. موقعی که سه تا از داستانهای همین مجموعه را نوشته بودم، هشت جلسه در یکی از کارگاهها شرکت کردم. نتیجه این شد که فهمیدم کارگاههای داستانِ کوتاه جایی نیست که من بتوانم در آن به نتیجه برسم. نه هدف من بود، نه به درد هدف من میخورد. نه تجربه بود، نه آموزش.
نواک: «پونز روی دم گربه» اولین اثر داستانی توست. میشود کمی راجع به این اثر برایمان توضیح بدهی ، داستان کوتاه است یا رمان؟
آیدا: من قبل از این کار، یک مقاله بلند با نشر معین کار کرده بودم که مجوز نگرفت. مجموعه داستانی هم داشتم که بعد از تایید ناشر، خودم منصرف شدم از چاپ آن. «پونز روی دُمِ گربه» اولین کار داستانی من است. مجموعهای شامل نُه داستان کوتاه، حول مسائل روانشناختی. البته کار در ابتدا شامل یازده داستان میشد که یک داستان را بعد از تایید ناشر و یک داستان دیگر را بعد از دریافت مجوز حذف کردم. در این مجموعه سعی داشتم داستان انسانهایی را روایت کنم که وقتی قرار است در وضعیتی نامتعادل، با شرایطشان بجنگند چه تاوانی را به لحاظ روانی میپردازند و این چقدر با گذشته دور آنها مرتبط است. یعنی با توجه به همه اینها میخواستم نشان بدهم که آدمها چطور با جنبه کابوسگونه زندگیشان روبرو میشوند. چیزی که برایم خیلی اهمیت داشت حفظ پایههای داستانی بود تا ضمن این که ظرافتهای ساینتیفیک رعایت میشود کار به هیچ وجه شکل روایتی را پیدا نکند که فقط قصد بررسی مشکلات با شیوههای سایکلوژی را دارد.
نواک: با توجه به شناختی که از داستانهای امروزی داری فکر میکنی بازخورد کتابت پیش خوانندگان چگونه باشد؟
آیدا: به طور کلی در مورد مجموعه داستان خیلی کم میشود اقبال مخاطب را پیشبینی کرد. رمان شاید از این نظر منعطفتر باشد. همین الان مجموعه داستانهایی هستند که به لحاظ کیفی واقعا درخور توجه بودهاند اما به هر دلیلی کم دیده شدهاند.
نواک: آیدا برای ساختن شخصیتهای داستانیت از چه چیزهایی الهام میگیری، منظورم اینست چطور میشود یک شخصیت در ذهنت جان میگیرد و روی صفحه کاغذ میآید و خاص میشود و میشود مخلوق تو؟
آیدا: بگذارید جواب این سوال را با توضیح یک فرآیند بهطور معکوس بدهم. یکی از دغدغههای من دیالوگ است. یعنی شاید بزرگترین وسواسم باشد. برای همین در مورد شخصیت داستان، کاملا با دید رُمان به قضیه نگاه میکنم. از نظر من یک نفر حتی وقتی میخواهد در داستان شما به اندازه یک جمله قدم بزند و این قدم زدن توسط راویتان روایت شود -آن هم فقط در حد یک جمله- باید اصیل باشد. حالا این اصالت را اگر بخواهم معنا کنم این می شود که هرکس و هر چیزی در داستان شما باید شناسنامه خودش را داشته باشد. درست مثل زندگی واقعی. آن وقت است که شخصیتهای داستان شما دیالوگ بیجا نمیگویند، اَکتِ بیمورد ندارند و کلا هیچ چیز بیربط در داستان نمیبیند. چون اگر هم بخواهید کاری بیربط انجام بدهید خود شخصیت، مقاومت میکند در مقابلش و یکجورهایی مسیر درست را نشانتان میدهد.
نواک: کتابی بوده که خوانده باشی و فکر کنی کاش تو قبلا آنرا نوشته بودی؟
آیدا: این سوال یعنی تا به حال کتابی خواندهام که فکر کرده باشم بهترین است؟ بله، اما همیشه به جای اینکه فکر کنم کاش آن کتاب را من نوشته بودم خواستهام یک روز کتابی بهتر از آن بنویسم. کتابی که سالها و حتی قرنهای بیشتر، پاسخگوی آدمهای بیشتری باشد.
نواک: آیدا غیراز داستان نویسی کار هنری دیگری هم انجام میدهی؟
آیدا: در حال حاضر نه. اما قبلا چرا. ویولون و اُپرا کار میکردم. تقریبا هم در هر دو به صورت حرفهای داشتم پیش میرفتم که سر و کله داستاننویسی پیدا شد. مدتی هم سراغ شعر رفتم. چند وقتی کارهایی با تلفیق کاشی و کاهگِل انجام میدادم اما موقتا کنار گذاشتهام. چند برنامه هم برای رادیو کار کردم که البته شاید دوباره کار با رادیو را شروع کنم، نمیدانم.
نواک: میشود کمی از عادتهای نویسندگیت برایمان بگویی. چطور داستان مینویسی؟ با قلم مخصوص یا پشت کامپیوتر؟ در سکوت یا شلوغی؟
آیدا: معمولا صبح زود مینویسم. زمانی که داستانهای مجموعه «پونز روی دم گربه» را مینوشتم از چهار یا پنج صبح شروع میکردم. اما جدیدا کارم را از هفت صبح شروع میکنم و تا ظهر مینویسم. غیر از این ساعتها اگر هم کار کنم داستان نمینویسم بیشتر نقد، ریویو، فیش، نت و… کلا یادداشت است. با کامپیوتر کار میکنم و حتما در سکوت. موقع بازنویسی حتی تلفن و موبایل را هم خاموش میکنم.
نواک: ایدا میشه ازت بخوام آخرین پاراگراف رمانی را که به تازگی خواندی و خیلی دوستش داشتی اینجا برایمان بنویسی.
آیدا: آخرین رمانی که خواندم و به نظرم در زمان خودش قدم بزرگی بوده و به لحاظ تاریخ ادبیات باید بیشتر به آن توجه میشد رمان «قرنطینه» نوشته «فریدون هویدا» است که توسط «مصطفی فرزانه» از زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده:
روز بالا آمده بود هوای خنکی به ما خورد. موقعی که به طرف اتومبیلم میرفتم جملهای به ذهنم آمد: «سیه بخت یا سعادتمند؛ برای خودت زائیده شدهای.» ولی دیگر این بار میدانستم که جمله از کیست. متبسم و خشنود از یافتن نام فراموش شده زیر لب گفتم: «نمایشنامه آلسست اثر اوریپید.»
ممنونم .
ممنون از شما و مجله نواک.