آرشیو برای ‘مرور’ دسته ها
بونسای- آلخاندرو زامبرا
نخستین دروغی که خولیو به املیا گفت این بود که مارسل پروست را خوانده است. او به طور معمول دربارهی کتابی که خوانده بود دروغ نمیگفت، اما آن دومین شب، وقتی هر دو میدانستند چیزی را شروع کردهاند، و آگاه به اینکه در همهی زمانی که قرار بود طول بکشد این مهم بود، آن شب، خولیو صداش را تغییر داد، با تلبیس به محرمیت، گفت بله، مارسل پروست را خوانده است، در هفده سالگی: همهی مدت تابستان در کوئینترو. اما آن زمان کسی در تابستان به کوئینترو نمیرفت، حتا پدر و مادر خولیو که در ساحل اِل دورازنو با یکدیگر آشنا شده بودند، به کوئینترو نمیرفتند. ساحل بسیار زیبایی که حالا لمپنها اشغال کرده بودند. جایی که خولیو در هفده سالگی، خودش را خانهنشین کرده بود در خانهی پدربزرگ تا در جستوجوی زمان ازدسترفته را بخواند. این دروغ بود، بیگمان: آن تابستان به کوئینترو رفته بود، و کتاب زیاد خوانده بود، اما تنها از جک کروآک، هاینریش بُل، ولادیمیر ناباکوف، ترومن کاپوت و انریکه لین؛ نه مارسل پروست.
همان شب املیا برای نخستین بار به خولیو دروغ گفت، همین دروغ که او نیز مارسل پروست را خوانده.
پ.ن: بونسای– آلخاندرو زامبرا– ترجمهی کوشیار پارسی– انتشارات Anagrama-بارسلون– ۲۰۰۶.
عکس: تانیا تیخونوا.
مرگ کثیف
کلود: «برای اینکه دیگر طاقت ندارم. برای اینکه شاید آسانتر بشود تحمل کرد. ولی روزها و هفتهها، و هفتهها و ماهها، نشستن… و به فروریختن باران در لندن، پاریس، ونیز، چشم دوختن. انتظار نشانهای از زنده بودن تو و زندگی کردن تو را کشیدن.»
ژان: «ولی من زنده بودم!»
کلود: «من، من مرده بودم…»
مرگ کثیف– پییر ژان رمی– مرتضی کلانتریان– انتشارات آگاه.
۳۰ روز با نجف دریابندری
گفتم: نظرتان دربارهی «موج و مرجان و خارا» چیست؟
گفت: «موج و مرجان و خارا» هم فیلم خیلی خوبی بود. یک فیلم مستند است که خود من هم در ساخت آن کمی دخالت داشتم. در واقع آن موقع که داشتند این فیلم را میساختند، من در استودیو گلستان کار میکردم و با کارگردان این فیلم، یکی دو سفر به جنوب رفتم. تهیهکنندهی این فیلم ابراهیم گلستان بود و کارگردان آن یک شخص فرنگی به اسم آلن پندری…
گفتم : مسئلهی خاصی پیش آمد که دیگر گلستان را ندیدید؟
گفت: بله، موضوع این بود که من با دختری به آنجا (یک استودیو) رفتم، که این دختر قبلاً با گلستان دوست بود. گلستان از این مسئله یک مقدار ناراحت شد و به اصطلاح به او برخورد و بعد از فیلم، با حالت نیمهقهر گفت خوب اجازه بفرمایید من بروم. و بلند شد و رفت. این آخرین دیدار من با گلستان بود…
یادداشتهای روزانه: ۳۰ روز با نجف دریابندری– مهدی مظفری ساوجی–انتشارات نگاه–چاپ دوم– ۱۳۹۲.