بونسای- آلخاندرو زامبرا
نخستین دروغی که خولیو به املیا گفت این بود که مارسل پروست را خوانده است. او به طور معمول دربارهی کتابی که خوانده بود دروغ نمیگفت، اما آن دومین شب، وقتی هر دو میدانستند چیزی را شروع کردهاند، و آگاه به اینکه در همهی زمانی که قرار بود طول بکشد این مهم بود، آن شب، خولیو صداش را تغییر داد، با تلبیس به محرمیت، گفت بله، مارسل پروست را خوانده است، در هفده سالگی: همهی مدت تابستان در کوئینترو. اما آن زمان کسی در تابستان به کوئینترو نمیرفت، حتا پدر و مادر خولیو که در ساحل اِل دورازنو با یکدیگر آشنا شده بودند، به کوئینترو نمیرفتند. ساحل بسیار زیبایی که حالا لمپنها اشغال کرده بودند. جایی که خولیو در هفده سالگی، خودش را خانهنشین کرده بود در خانهی پدربزرگ تا در جستوجوی زمان ازدسترفته را بخواند. این دروغ بود، بیگمان: آن تابستان به کوئینترو رفته بود، و کتاب زیاد خوانده بود، اما تنها از جک کروآک، هاینریش بُل، ولادیمیر ناباکوف، ترومن کاپوت و انریکه لین؛ نه مارسل پروست.
همان شب املیا برای نخستین بار به خولیو دروغ گفت، همین دروغ که او نیز مارسل پروست را خوانده.
پ.ن: بونسای– آلخاندرو زامبرا– ترجمهی کوشیار پارسی– انتشارات Anagrama-بارسلون– ۲۰۰۶.
عکس: تانیا تیخونوا.