چاههای خالی
یک جایی هست توی حرفهای موراکامی و کاوای، آنجا که موراکامی میگوید: «من هیچوقت خواب نمیبینم.»
همانجا مکث میکنم. هیچوقت نفهمیدم چرا خواب نمیبینم. این حرف که میگویند خواب میبینی اما یادت نمیآید هم به نظرم مزخرف است. پس با احتیاط جواب کاوای را میخوانم.
کاوای خیلی راحت، ساده و مطمئن میگوید: «چون رمان مینویسید.»
موراکامی انگار تعجب نمیکند. بحثشان ادامه پیدا میکند. من اما فکر میکنم جواب بیرحم و وحشتناکی است. بعد یاد جملهای از خود موراکامی میافتم: «چاههایی هستند، چاههایی عمیق، که درون دلهای ما حفر شدهاند. پرندهها هم بالایشان پرواز میکنند.»