علائم یک بیماری-یاسر نوروزی-روزنامه اعتماد
مطلب زیر را میتوانید در سایت روزنامه اعتماد نیز بخوانید.
علائم یک بیماری
«تلفن زنگ ميزند. آقاي «X» كنار تلفن ايستاده. دستش را روي گوشي گذاشته اما برنميدارد. زنگ تلفن همچنان ادامه دارد. در همين زمان، زنگ ساعت ديواري خانه هم به صدا درميآيد. آقاي «X» تلفن را برميدارد، از جا ميكند و به سمت ساعت پرتاب ميكند»نمونه سردستي فوق، يك روايت رئال و ساده داستاني است. در اين روايت، رفتار آقاي «X»، دالي است كه ما را به نوعي مدلول روانشناختي ميرساند. به تعبير ديگر قرار است رفتار آقاي «X»، مخاطب را با حالات رواني اين شخصيت آشنا كند. شناخت ما با اين دلالتگري نيز بدان جهت تحقق مييابد كه با نظام دلالتهاي حاكم بر زندگي واقعي سر و كار داريم و آشنا هستيم. اگر آقاي «X» ساعت را پرتاب ميكند، احتمالا دال بر عصبانيت و ناراحتي اوست چراكه نظام نشانهشناختي موجود در زندگي واقعي نيز اينگونه حكم ميكند. اينجاست كه پرسشي ديگر مطرح ميشود: اگر ما با نظام دلالتگري در زندگي يك بيمار رواني آشنايي نداريم، چطور است كه ميتوانيم با برخي شخصيتهاي ادبيات داستاني كه از اين نوع هستند ارتباط برقرار كنيم؟ چطور است كه با «بنجامين» در «خشم و هياهو»، با قهرمان داستان «ماجراي عجيب سگي در شب» (نوشته مارك هادون) يا شخصيت اصلي «مستاجر» (نوشته رونالد توپور) ارتباط برقرار ميكنيم؟ در پاسخ اين سوال، نكتهيي نهفته است كه نويسنده مجموعهداستان «پونز روي دُم گربه» از آن غافل بوده. براي اثبات اين مدعا، داستانهاي اين مجموعه را به دو گروه تقسيم ميكنم: اول، داستانهايي كه كيس روانشناختي در آنها خود، روايتگر است و دوم، داستانهايي كه كيس مورد نظر مورد روايت قرار ميگيرد. به تعبير ديگر، در بعضي داستانها، شخصيت روانپريش، راوي است و در بعضي داستانها، اين شخصيت مورد تحليل و بررسي شخصيتي ديگر يا شخصيتهايي ديگر قرار ميگيرد. در مجموعهداستان «پونز روي دُم گربه»، با هر دو گروه مواجهيم؛ گروه اول داستانهايي كه راوي، خود به اختلالات رواني دچار است (مثل داستان حقالسكوت) و گروه دوم، داستانهايي كه شخصيت اصلي، بهنوعي با كيس مورد نظر در ارتباط است (مثل داستان داغ انار) . درباره گروه اول بايد گفت كمتر داستاني ميتوان يافت كه راوي، خود دچار اختلالات رواني باشد و داستان نيز، داستان موفقي از آب درآمده باشد. چرا؟ واقعيت اين است كه به نظر ميرسد، پاسخ كاملا به كميت وابسته است نه كيفيت. يعني داستان كوتاه، گُنجاي راوي روانرنجور و بيمار رواني نيست. به اين جهت كه نويسنده فرصت خلق نظام حاكم بر دلالتهاي رفتاري بيمار را پيدا نميكند. فرض بر اين است كه قرار است در يك داستان 10 صفحهيي، مخاطب از رفتار شخصيت بيمار و كنشهاي او سردربياورد. و اگر فرض چنين باشد، متاسفانه پايههاي آن بر مبنايي غلط چيده شدهاند، چراكه نويسنده فرصت آشناييزدايي نخواهد داشت. در اين نوع داستانها (كه امروز در ادبيات داستاني ما بيشتر هم شدهاند)، نويسنده جهاني نامتعارف بنا ميكند اما نميتواند مخاطب را با اين جهان آشنا كند. اين عدم توانايي، گاهي معلول نثر ناپخته و طرح ناقص نويسنده است و گاهي نيز كاملا به كميت ماجرا بازميگردد. در داستانهاي «پونز روي دُم گربه»، علت اصلي، جز اين نيست. شيوه روايت و ديالوگنويسي در اثر خانم «مرادي»، نشان ميدهد نويسنده چندين بار داستانها را بازنويسي و جملات را ويرايش كرده است اما با اين وجود، نسبت به نكتهيي كه گفتم غفلت ورزيده. قصه از اين قرار است كه نويسنده در اين نوع داستانها قصد دارد روايتگر بيماري رواني شخصيتها باشد اما اين بيماري، گويي به خود داستان هم سرايت ميكند! علايم اين بيماري را در آغاز داستان ببينيد: «وقتي من و شادي، مادربزرگ را كه تنها دارايي پدر بود كشتيم… » (ص 87) آغاز داستان، حكايت از جنايتي هولناك دارد اما نويسنده نميتواند چرايي كنش را تبيين كند. شايد هم احساس ميكند چون شخصيت اصلي داستانش بيمار است، ميتواند هر كنشي را به او منتسب كند و هر كلامي را كه دلش خواست در دهانش بگذارد! كه بعيد ميدانم هيچ داستاننويس و منتقدي (از جمله خود صاحباثر) قايل به اين فرض باشد، چراكه حكم به چنين فرضيهيي، راه شناخت داستان از انواع ديگر ادبي (و حتي غيرادبي) را مسدود ميكند. چنين داستانهايي، به جهت گشاده بودنشان بر خوانشهاي روانشناختي، ممكن است فريبنده به نظر بيايند، اما جهان معيوبشان، مخاطب را با مشكلات فراوان مواجه ميكند. وقتي مخاطب با نظام حاكم بر دلالتهاي رفتاري شخصيتها بيگانه باشد، چه توقعي ميتوان داشت جز اينكه با داستان ارتباط برقرار نكند؟ نوشتهام را با اين جمله از «امبرتو اكو» به پايان ميرسانم: «به نظر من، براي داستانگويي، بايد ابتدا جهاني براي خود بنا كرد، جهاني كه تا حد امكان تا كوچكترين جزيياتش مشخص شده باشد… اول بايد به ساخت اين جهان اقدام كرد؛ واژهها، ديرتر و كم و بيش به تنهايي سرازير خواهند شد»?
?تحليل انواع داستان، ژان ميشل آدام و فرانسواز رواز، ترجمه آذين حسينزاده و كتايون شهپر راد، نشر قطره، ص 47