قضیهی شکل اوّل، شکل دوّم
مطلب زیر را میتوانید در شمارهی 21 ماهنامهی تجربه نیز بخوانید.
وقتی صحبت از یک زندگی اجتماعی یا گروهی باشد مهمترین مسئله برای انسان، تأمین سرنوشت آن اجتماع یا گروه است و دقیقاً همینجاست که سه ویژگی ذات بشر، روی آن دسته از اموری که مؤثر در سرنوشت آن زندگیست فرصت بروز پیدا میکنند. دستهی اول در ارتباط با سُلوک و رفتار انسانها، دستهی دوم مربوط به احساساتشان و سومین دسته در رابطه با طریقهی زندگی آنهاست. از طرفی دیگر، همانطور که میدانیم؛ هر اجتماع یا گروهی -هرچند قوی یا ضعیف- دو دورهی تَرقی و اِنحطاط را طی خواهد کرد. اما موضوع مهم این است که در هر دو دوره، آن سه دسته ویژگی که برای ذات انسان برشمردیم چه سمت و سویی پیدا میکنند؟ آنچه واضح است اینکه وقتی گروه یا اجتماع رو به انحطاط میگذارد هر کدام از خصوصیات دورهی رشد و ترقی یعنی سلوک، احساسات و طریقهی زندگی به دو خاصیت متضاد تبدیل میشوند که یکی از آنها ماهیت پَسیو (مفعول و بیمقاومت) و دیگری ماهیت اَکتیو (فعال) دارد. بهعبارتی یک سمت در مقام تِز و سمت دیگر در مقام آنتیتِز برمیآید. برای واکاوی بیشتر بهتر است به سراغ فیلم «پذیرایی ساده» برویم. زن و مردی را که از ابتدای فیلم میبینیم گروهی درنظر بگیریم؛ اجتماعی دو نفره که مهمترین هدف برای هر دو سرنوشت پولهاست. اینکه به هر طریقی شده آن کیسهها را به آدمها برسانند. بنابراین ما تا اینجا یک اجتماع داریم که برای پیشبُرد هدفش در تقلاست و در این پیشبُرد یا سیرِ صعودی تا جایی هم موفق است. در جامعهای که دورهی رشد و ترقی را طی میکند آن ویژگی اول یعنی سُلوک و رفتار افراد این جامعه دو خاصیت مهم پیدا میکند: الف) قوهی خلاقیت. ب) شاگردی و تقلیدی. رفتار دو کاراکتر فیلم را در نظر بگیرید موقعیکه موفق میشوند پول را به سرباز راهدار یا پیرمرد یا پسرِ روسری فروش یا مرد قاچاقچی بدهند؛ دست به امر خلاقه یعنی داستان گفتن میزنند و معمولاً یکی هم دنبالهی دیگری را میگیرد و داستان را ادامه میدهد. اما درست از جایی که کمکم کنترل از دست هر دو خارج میشود. از جایی که کاوه احساس خداگونگی میکند (شاید با دیدن بچهها توی آن قهوهخانه) سیر نزولی و انحطاط آغاز میشود (یا بهتر بگوییم تجزیهی اجتماع). در این مرحله، دو صفت متضاد و مخالف، جانشین قوهی خلاقیت افراد جامعه میشود؛ یک) لاقیدی و سهلانگاری که به نوعی پَسیو است و منفعل و به وضوح میتوان آن را در شخصیت زن دید: «چرا باید مهم باشه که اون دو تا بچه فکر کنن تو اُسکُلی؟» و دو) خاصیت حفظ نفس که کاملاً ماهیت اَکتیو دارد؛ مرد چوبها را میخرد و حتی خلاف قانونشان کیسههای بیشتری به بچهها میدهد. اما ویژگی دومِ رفتار، یعنی شاگردی و مریدی هم از این تجزیه جدا نمیماند و دو صفت متضاد نیز جانشین خاصیت شاگردی میشود: یک) سرگردانی و تعلل. دو) میل به شهادت. دستهی پَسیوِ جامعه دست به طفره میزند و مدام دچار سرگردانی و تعلل است؛ در فیلم میبینیم که زن از کارهای مرد سر درنمیآورد و مدام به او میگوید که بهتر است برگردند. اما دستهی مقابل در جامعه -در جایگاه آنتیتز- عمیقاً میل به فنا شدن و شهادت دارد (ماهیت اَکتیو)؛ مرد نمیخواهد برگردد میخواهد بماند و پولها را به دست مردم برساند، حتی شده خودش را از ماشین پرت کند بیرون.
اما بپردازیم به بررسی ویژگی ذاتی بعدی یعنی احساسات: در دورهی رشد و ترقی الف) شوق و شجاعت و جسارت و ب)سبک پرستی، از خصوصیات مربوط به احساسات مردم آن جامعه است. در فیلم تا جایی که زن و مرد موفق به ارتقاء هدفشان میشوند و دورهی رشد را طی میکنند هر دو این خصوصیات را میشود دید؛ جسارت برخورد با آدمها و سبکهای مختلفی از زندگی که در برخورد با آنها -موقع تعریف داستانهای مختلف برای مجاب کردنشان- انتخاب میکنند. مرد بدون ترس جلوی تفنگ راهدار میایستد و زن با لگدی، آلونک پیرمرد را روی سرش خراب میکند. هر کدام هم سبک خاصی را برای قانع کردن مردم دارند و داستان خاصی را. اما با شروع سیر نزولی دو صفت متضاد، جایگزین شوق و شجاعت افراد میشود. یک) تِزِ بیارادگی و تسلیم حوادث شدن، در مقام پَسیو و دو) آنتیتزِ احساس گناهکار بودن. زن تمام مدت مکالمه با سردستهی دزدها توی ماشین، به حدی از انفعال رسیده که پولها را میبرند و او را در جاده میگذارند بدون اینکه لحظهای مخالفت کند. تسلیم، تن به حوادث میدهد. مرد اما از اینکه جنازهی کودکی را برای گرگها خریده آنقدری احساس گناه دارد که توی سرما وقتی کلی حیوان دور و برش را گرفتهاند زمین یخزده را بکند تا بتواند کودک را دفن کند. و اما ویژگی (ب) یعنی سبکپرستی نیز به دو صفت متضاد تبدیل میشود. یک) آشفتگی. دو) وحدت. دستهی پَسیو دچار آشفتگیست. یکجا قرار نمیگیرد. زن از پیش مرد میرود، باز برمیگردد؛ راه را گُم میکند، میرود پیش پیرمرد و همینطور این آشفتگی ادامه دارد. اما دستهی اَکتیو در این مرحله به نوعی وحدت و یگانگی میرسد. مرد در یک نقطه ایستاده، میداند چه میخواهد. میداند باید تاوان گناهش را بدهد. گناه بیعدالتیاش برای دو برادر کارگر. برای پدری که به او اجازهی دفن دخترش را نداده. برای سگهایی که چیزی برای خوردن ندارند. با همان وحدت هم جلوی شلیک پلیسها به سگها را میگیرد.
اما ویژگی آخر یعنی طریقهی زندگی: طریقهی زندگی، کل آنچه از دورنمای طبقات جامعه در دوران نِمُو دیده میشود است. اما در دوران تجزیه: یک)طبقاتی از جامعه تز دستهی پَسیو را دنبال میکنند یعنی میل به آرکائیسم و توسل به کهنهپرستی. میل به رعایت اصول قدیمی که در مُدل بزرگ (جامعه) نوعی نوستالژیزدگیست. اما در مقیاس کوچکتر متوسل شدن به شیوههای قدیمی. زن تنها میتواند به پلیس مراجعه کند. در سلول زندان، زن است که فیلمهای آن روز را مرور میکند. دو) دستهی اَکتیو در این مرحله دیدی اتوپیایی دارد که حتی در انتهای ناامیدی از امید میگوید. اینکه آن بچه باید دفن شود. و اما در نهایت هر دو این حالتهای پَسیو و اَکتیو یعنی نوستالژیزدگی و نگاه به آینده دو اتفاق مهم را رقم میزنند. بازگشت و امید به گذشته به نظر منجر به نوعی کنارهگیری و دست شستن از کار میشود و دید اتوپیایی منجر به -اگر نگوییم شرایط بهتر- نوعی تغییر خواهد شد. این بخش در انتهای فیلم «پذیرایی ساده» بسیار نمادین از کار درآمده؛ زن با شلیک به قاطر و مرد با روشن کردن سیگار -بیآنکه از لِمِ زن برای روشن کردن فندک کمک بگیرد- انگار هنوز هم قواعد تز و آنتیتز را دنبال میکنند. از این منظر فیلم را میتوان با نگاهی کاملاً جامعهشناختی دید که اجتماعی را در قالب یک گروه دو نفره با امیدها و سرخوردگیها و انشعاباتشان به تصویر میکشد.
منبع:
فلسفهی نوین تاریخ- آرنولد توین بی -ترجمهی دکتر بهاءالدّین پازارگاد- انشارات فروغی.