برچسب های پست ‘ائو’
چند عروسی و یک تشییعجنازه
مطلب زیر در دورهی جدید ماهنامهی «هنر و تجربه»، شمارهی سوّم، چاپ شده است.
.
بیایید از این جمله شروع کنیم که اندوه آدمها را به هم نزدیکتر میکند. مصیبت، غم، تنهایی؛ همهی اینها در کنار جانهای دیگری که خود دچار مِحنت اند، پالایش میشوند. جایی نمیروند، کنار ما هستند، منتها اندکی سَبُکتر، اندکی شفافتر.
«خانه» با مصیبت آغاز میشود؛ با سوگ، و آدمهایی که به بهانهی مرگ یکجا جمع شدهاند. مصیبتزدهاند، گریه میکنند اما این اندوه هیچ به هم نزدیکشان نمیکند. آنقدر که میاندیشیم شاید اصلاً اندوه نیست. حسی است سرگردان، مانند نگاهِ دوربین روی دست که شبحگونه میان خانه میگردد. گرچه رنگی از ملال دارد اما بیشتر طعنهزن است و ظالمانه. داستان هم ماجرای مرگ نیست. ماجرای آدمها است که از زبان همدیگر روایت میشوند. شخصیتهایی که هرکدام را در کنایهها و متلکهای دیگری میشناسیم. هرچند این اطّلاعات گاهی بسیار مستقیم و انباشته ردوبدل میشوند. دور از دیالوگهایی که میتوانست با رندیِ متناسب با همان طعنهها همراه باشد، و ما را بسیار ظریفتر و زیرکانهتر با شخصیتها روبهرو کند. فیلم از این جهت در دقایق پایانی بیشتر لطمه میخورد. جایی که سایه و همسرش در اتاق تنها هستند؛ دیالوگهایی که لحن شوخ و نامتناسب با فضا دارند، تأثیر و حِدّتِ آنچه را که این آدمها مرتکب شدهاند –اگر نگوییم ضایع، دستکم– منحرف میکند.
با وجود اینها، «خانه» فیلم جسوری است، و همین جسارت است که بیننده را به دنبال داستان میکِشد. «اِو» به گوشههایی از ذهن آدمها میرود که میتواند ترسناک باشد. به آن اتاقهای دربسته و ممنوعهی پنهان. و در تمام مدّت آن حس سرگردان که حرفش رفت، درست مثل جنازهای که هیچگاه نشان داده نمیشود در همهی فیلم حضور دارد. گویی همان حس شبحگون است که یکییکی، درِ آن اتاقهای نهفته را به رویمان باز میکند.
این مراسم، دورهمی آدمهایی است که بعضیهایشان یک عمر بوده که به این مُرده احتیاج داشتهاند؛ به موقعیت خانهاش، به ثروتش، به اعضای بدنش؛ خلاصه به هرچیزی که زندهبودنش نمیتوانسته نصیب آدمها کند. شاید عجیب بهنظر برسد اما این سوگواری بیشتر به جشن شبیه است. جشنِ برآوردهشدنها؛ وصلتی با آرزوهای محال. شادی پیرزنی که به خاطر آلزایمر این مراسم را عروسی مینامد تعریض بهجایی است. گویی خودِ فراموشی اینجا به آگاهی تبدیل میشود. اگر سوگ را برآیند ازدستدادن بدانیم، این وجه از فیلم بیشتر معنا پیدا میکند. چراکه اتفاقاً با مرگِ مَرد، هرکس چیزی به دست آورده. از همین رو سوگ را تنها میتوان منحصر به شخصیت مجید دانست. او تنها کسی است که با مرگ دایی چیزی را از دست میدهد. همان اندازه که اندوه چون پیوندی عاطفی، آدمها را به یکدیگر نزدیک میکند؛ اینجا آن حس سرگردانِ شبحگونه، آدمها را نه به هم، بلکه به شناخت یکدیگر نزدیک کرده. مجید، سایهای را که سالها در خاطراتش زندگی میکرد از دست میدهد و انگار این تنها سوگ فیلم است.
خانه (ائو)، اصغر یوسفینژاد، ۱۳۹۵.