برچسب های پست ‘ترجمه’
سهگانهی سهرنگ
«سهگانهی سهرنگ»خوانشی است بر سه فیلم آبی، سفید، و قرمز کیشلوفسکی. کارگردانی که برایش سینما به ادبیات نزدیک بود، و سهگانه وصیتنامهی هنری او شد؛ گواهی لحظات اوج و شکوه سینمای اروپا که برایم همیشه طنین سه رنگ رمزآمیز است. آبیِ ملانکولیک زنی که دستش را به امتداد دیواری میکشد یا با ملالی دوستداشتنی فنجانی قهوه را به بستنیاش اضافه میکند. سفیدی سفر مردی که در چمدانی خودش را از غربت به سرزمنش پس میفرستد. قرمزی اتاق زنی که سگی را نوازش میکند و لبخند سرخش نشان اندک معصومهای روی زمین را دارد که از معصومیت خودشان باخبر نیستند. سهرنگ غمهایی بزرگسالانه روی صورتهایی کودکانه است. امیدوارم ترجمهی خوبی شده باشد، و امیدوارم از خواندنش لذت ببرید.
«سهگانهی سهرنگ»از مجموعهی کتابهای بیافآی است. کتابهایی در مورد کلاسیکهای مدرن سینما که انتشارات علمی فرهنگی بنا دارد آنها را ترجمه کند. از این مجموعه، خوانشِ لباوسکی بزرگ و توتفرنگیهای وحشی هم ترجمه شده اند.
بچّههای واگنی
سوار یکی از قطارهای لانگآیلند بودم که کتاب «معمّایی آن سوی دیوار» را پیدا کردم. از کتابهایی بود که مردم توی خیابان و قطار برای نفر بعدی میگذارند. کتابْ مُهر کتابخانهی بروکلین را داشت. شروع کردم به خواندن. رُمان کودک و نوجوان بود. اینطور که بعد فهمیدم نویسندهاش میخواسته برای بچّهها داستانهای هیجانانگیز بنویسد و اوّل از همه شروع به نوشتن «بچّههای واگنی» میکند. گرترود چندلر وارنر در کودکی عادت داشت حرکت قطارها را از جلوی خانهشان تماشا کند. بعدها که اوّلین رُمان کودک و نوجوان را نوشته آن ساعتها نشستن و منتظر قطارها بودن و تماشایشان، کم تأثیر نداشته. بچّههای واگنی ماجرای چهار کودک خانوادهی آلدن است. هرچه بود بعد از «بچّههای واگنی»، خانم نویسنده آنقدر نامه دریافت میکند که نوشتن سری رُمانهای آلدنها را در نوزده کتاب دیگر ادامه بدهد.
ترجمهی «بچّههای واگنی» حاصل مدت کوتاهی است اما در روزهایی بود که نوشتن رُمان خودم به غایت اذیّت میکرد. «بچّههای واگنی» میتوانست برای زمان کوتاهی من را از دنیای جدّی و سختگیر رُمان دور کند. امیدوارم بتواند کودکان و نوجوانان را هم کمی از دنیای سخت اطرافشان دور کند.
کتاب توسط نشر جیکا چاپ شده است. برای خرید اینترنتی میتوانید به این آدرس -از سایت بوفه کتاب- بروید:
http://www.boofeketab.com/index.php?route=product/product&product_id=237
در خواب حرف میزند این زن- شعری از رومن هِردمَن
در خواب حرف میزند این زن
به زبان پرندگانی که آواز میخوانند
آوازی که به
جیرجیر چرخ برنجی روغن نخوردهای میماند.
حرف میزند زن،
با صدایی
شبیه صدای مرغ مگسی که زخمی شده
به خاطر پروانهی امپراطور.
با صدایی شبیه
صدای یک پوزخند،
شبیه غژغژی مطبوع
وقت پایین رفتن از پلهها.
عُمْر،
عمرِ کوتاه
صداهایی این چنین را
یافت، زخمشان را بست و به آنها غذا داد
که در سرم آشیانه بسازند
در دستانم بخوابند
و به وضوح یک انگشتری
در مخمل قلبم پیدا شوند.
نفس داشتن
نفس گرفتن
توانی یافتن برای آنکه دمیدن و بازدمیدن یکی نشوند
تقلا میکند این زن برای نفس کشیدن.
اگر دست رد به سینهی مرگ زده بود آن زن
اگر عزیمت میکرد از دریایی که کمی مچالهاش کرده بود
و مثل موشی قطبی
در امتداد آن خط زغالی،
جایی که آسمان دریا را نگه داشته
اگر کمی شنا کرده بود
نمُرده بودم من.
در خواب دروغ میگوید این زن
یا لبخند میزند
یا جیغ میکشد آواهایی نامفهوم را
که دورِ خوابهای شیریناش چنبره زدهاند.
شعر : رومن هِردمَن.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
عکس: مِرت آلاز- مارکوس پیگوت.
منبع: مجلهی W- سپتامبر ۲۰۱۳.
وادیِ غرقشده- شعری از دیوید کنستانتین
اما دریا؛
بیتکان نخواهد ماند.
آن پایین زیر آبها،
قبل از تولد مسیح
در میدان مرمریِ وادی
مجسمهی دو عاشق را
تراشیدهاند.
از آنسوی کفِ شیشهای قایق
ظاهر میشوند:
بعضی روزها پیدایند
و واضح،
به شفافیت عکس من و تو در یک آینه
مثل دلدادهها رفتار میکنند
مثل آنها امیدوار اند به تکرار دلدادگی.
ته دریا
در اتاقهای بیسقف وادیِ مغروق،
نقاشی سقفی از ما دو تا نقش میگیرد
سرپناهی که آرام
غوطه میخورد پایین.
انگار که در حُجرههای غزلی قدیمی باشند
الصاق شده در جای خودشان
با قافیهها،
به سختی میدانی مرمری
در رُباعیهایی
که خط به خط اش
از آن من و تو است.
آه محبوب من
تو
و
من
مثل «ما» رفتار خواهیم کرد
مادامی که به درازا بکشد…
اما
اما آن دو
چه مثل ما باشند چه نه
انگار که امروز
سر پیدا شدن ندارند
گلآلود است آب
چرا که؛
دریا بیتکان نخواهد ماند.
شعر: دیوید کنستانتین.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
مادل: گِرِگ نُورَت.
عکس: مارچلو کاپیزانو.
جوانتر، شادابتر- شعری از جِف هترزلی*
کوتاهشان کردم
موهایم را.
کوتاهشان کردم
همین امروز صبح.
خیلی خیلی کوتاه.
به من بیاید یا نه،
مهم این است که
«ژانت»
دوستشان دارد.
میگوید با این ریخت
جوانتر به چشماش میآیم
و
شادابتر.
میگوید با این ریخت
شدهام شبیه آدمی که میداند
زندگیای را میزیَد
که میتوانست بدتر از این باشد
خیلی بدتر.
بدون مَکثی میپرسد:
«دوست داری این صندلها رو؟»
و
پاهایش را آونگوار تکان میدهد
در صندلهای پاشنهبلند و مشکیِ تازهاش.
شعر: جِف هَترزلی.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
پ.ن: درعکس جناب «شان اُپرای» Sean O‘pry را میبینید که یکی از پنجْ میلمادلِ برترِ دنیای مُد است و حتی در خیلی از رتبهبندیها مقام اوّل را دارد.
*این شعر بخشِ اوّل از دوگانهی «دو شعر عاشقانه» اثر «جِف هَترزلی» است. به زودی بخش دوم را هم اضافه خواهم کرد.
پنجرهای برای یک پسربچهی غمگین- شعری از جِری فِلوز
ترجمهی این شعر تقدیم به «شیما زارعی» که کنارش رفاقت را مشق میکنم.
در باغی زمستانزده
در نور سرخ هوایی
که سردیاش آبستن برف است.
کنار چیزهایی که مرموز میجنبند.
پشت تنههای سرخ درختان،
آنسوی شیشهی نازک قندیلها
جانداریست که نفس میکشد؛
سایهایست کبود، وحشی و غمگین.
شعر: جِری فِلوز.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
عکس: الکس استودارد.
پاسخی به سؤالِ «چه چیز محتمل است؟»- شعری از جِری فِلوز
یکی از گزینههای زیر را انتخاب کنید:
-شاید که زخمی ترمیم شود؛ با پنسها، با بخیهها، با نخهایی که حل میشوند در زخم.
-شاید که زخمی ترمیم شود؛ با بال پروانهای.
-شاید که به دور بیفتد سَرتان، گُنگ شود.
-شاید که صدای بال زدنی، موج بیندازد بر آنچه نادیدنیست.
شعر: جِری فِلوز.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
عکس: بیل بنتلی.
تاریکی را باختن- تکهای از شعرِ جین اسپرکلند
نُوامبر
ماهیست که باید روز
مثل کتابی ملالآور
تمام شود
هرچه زودتر.
آن بعدازظهر اما
اَبری کوچک
به شکل علامت سؤال
از جلوی خورشید گذشت
و
حل شد در آفتاب.
ساعتْ شش؛
ساعتْ هشت،
ساعتْ دَه.
نور خورشید
هنوز
خیابان مبهوت را
غرق کرده بود.
مثل یک هدیه.
مثل یکی از آن عصرهای تابستانی
وقتی
با گیلاسی در دست
مینشستی بیرون
زیر موجِ پروازهای سریع پرستوها.
شعر: جین اسپرکلند.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
عکس: دیپاک مِنون.
در دفاع از لغزش- شعری از جولیا کاپوس
ما نیستیم که اسیر عشق میشویم
اوست که طلوع میکند در ما
همانجور که آهنگی،
خواه سمفونی باشد
خواه تصنیف.
و عشق
به رنگ عسلِ سوخته است
به رنگِ
چایای که آرام
از مجرایی باریک بالا میآید
مجرایی به باریکیِ
شکافهای حبهقندی افتاده در فنجان.
آری
عشق همچون چیزیست.
درست وقتی که نیازش نداریم
وقتی که انتظارش را نداریم
تکهای از ما
انگار برای غُسل کردن
آرام سقوط میکند در آن
شانس است
یا مصیبت
هرچی که هست
عشق چکه میکند
توی مویرگهایمان
مجاور میشود
به حجرههای قلبمان.
قربانیانیم ما
با خود میگوییم:
چیزی نیست
رگهایمان
عطر وانیل را
مینوشد از پوستِ کسی
کسی که چشمهایش با تمام سیاهی
ماهرانه میدرخشند.
میگوییم:
هرچند ویرانی بیاورد با خودش
گناهِ ما نیست.
میگوییم عشق، حاکم مطلق است
فرمانبردار نخواهد شد.
میگوییم
و میگوییم
و میرسد زمانی
که قانع میکنیم خودمان را.
شعر: جولیا کاپوس.
ترجمه: آیدا مرادی آهنی.
عکس: جیمز مائر.