برچسب های پست ‘جیم جارموش’
عجیبتر از بهشت
مطلب زیر را میتوانید در شمارهی ۳۱ ماهنامهی تجربه نیز بخوانید.
میگویند اگر شیطان تو را لمس کرده باشد مثل آن است که خدا به صورت تو سیلی بزند. پس هنوز مقدسی. نفرین شده اما مقدس. و بار آن تقدس شوم را همهجا به دوش کشیدن، چهقدر باید سنگینتر و سختتر از بارِ رسالتی قدسی باشد. «تقدس شوم»؛ از آن دست داراییهای آیرونیکِ اسطورهای که با وام گرفتن از آن، «برام استوکر» دراکولا، «مری شلی» فرانکنشتاین، «گاستون لرو» اریک و خیلیهای دیگرشان مخلوقاتی را میسازند که بعد از یک قرن هنوز دربارهی برزخیترین فاصله در جهان؛ یعنی فاصلهی تقدس و نفرین حرف دارند. حماسه نیستند، شکوه حماسی اساطیر کهن را ندارند. اصلاً قرار هم نیست داشته باشند. اما همین که از فرود حماسهها، از جهنمشان و بیزاری از حیاتشان میگویند. همین مهجوریِ عجیبِ ترسناک و حتی غمانگیزشان هم است که به ما، به جنس انسان نزدیکشان میکند. و بیشتر از همه همان درد کشیدن، فاصلههای ظاهری را از اهمیت میاندازد. حتی اگر دردِ جداافتادگی، دردِ فراق، دردِ زیستن و جبر در زیستنشان؛ ریشهای جدا از ما داشته باشد. اما دو مخلوق «جیم جارموش» برای تکرار لذت این دردها و بار شوم تقدس که بارها خواندهایم و دیدهایم ساخته نشدهاند. جداافتادگانی هستند که انگار این جدایی از آدمها و دنیای اطرافشان بیشتر از آن که از سر جبر باشد خودخواسته است. دور بودنشان از آدمها بیشتر از آنکه به خاطر آنچه هستند باشد بهخاطر آنچه فکر میکنند است. دوری و تنهایی نیست که آنها را برگزیده. خودشان اند که تنهایی را انتخاب کردهاند. نمیتوانند در روز ظاهر شوند نمیتوانند به آدمها نزدیک شوند یا با آنها معاشرت کنند اما حسرت این چیزها را هم ندارند. و فقط به علت مخلوقی که هستند به اتاقهایشان پناهنده نشدهاند. ذهنشان و نوع نگاهشان به آدمها دلیل محکمتری برای ماندن در آن اتاقها است. پس انگار طرد نشدهاند طرد کردهاند؛ هر مزاحمی را، زامبی ها را، «آوا» را، و حتی گاهی همدیگر را؛ با فاصلهای به اندازهی غرب تا شرق دنیا. مثل آن که راندن و دور کردن دنیا اولین شرط زندگی باشد. عادتهای غریبی که «ایو» و «آدام» را از صدها خونآشام داستانهای دیگر جدا و نسبت به آنها ویژه میکند کم نیستند. با چه وسواسی خون آشامیدنیشان را تهیه میکنند، چه مسئولانه «اوا» را از خانه بیرون میاندازند و چهطور چند قرن ادبیات و موسیقی را زندگی کردهاند. اما آن جداشدگی سرآمد همهی رفتارهای تازهای است که زوج «آدام» و «ایو» را از قبلیهایشان متمایز میکند. آنجور که خودشان را از دنیای بیرون تفریق کردهاند روایت به کیفیتی تازه رسیده. انگار در این دور شدن، در این تفریق؛ نوعی رضایت هست که در مخلوقات «مری شلی» و «گاستون لرو» و بقیه نبوده. برای انها تنهایی، جبر تحملناپذیر هستی بوده؛ گوشهای از آن نفرین که در ابتدا به آن اشاره شد. مدام به واسطهی این درد، مخلوقشان رابه چالش و مناظره میکشند. همیشه ناراضیاند و به خاطر این نقطهضعف هیچ وقت خالق را نمیبخشند. اما تنهایی برای «آدام» و «ایو» یکجور دارایی است انگار. جایی که میتوانند از کوتهفکریها و حماقتهای آدمیزاد و باقی موجودات فرار کنند. خودشان باشند و دنیایی که همیشه میخواستند داشته باشند. اصلاً چه خوب که مجبور نیستند با بقیه موجودات این دنیا دائم در ارتباط باشند. وگرنه چه فایده دارد در خیابانهایی راندگی کردن که دیگر نمیشود یک پلیس را به راحتی توی رودخانه انداخت. زوج خونآشام «جارموش»، غصهی تنهایی را که نمیخورند هیچ؛ همانجور پی انزوا میروند که دنبال آشامیدنیشان همه شهر را زیر پا میگذارند. اما در دورافتادگی و مهجوریشان، همیشه نوعی تفاخر سنگینی میکند. مثل اینکه با هر تلاششان برای جدایی –از هرچیز و هر کس غیر خودشان دو نفر– بگویند خیلی راحتتر از ما میتوانند به دنیا پشت کنند. مدام در پی تحریک حسادت ما هستند و ما هم غرورِ زیر پا گذشتن دنیا است که جذبمان میکند. هرچه اریک و فرانکنشتاین و بقیه این تنهایی را با خفت تحمل میکردند. «آدام» و «ایو» آن رابه رخ میکشند. تفرعنی که در دنیازدگی «ایو» و «آدام» میبینیم مشتاقمان میکند به مثل آنها بودن. نعمتی دارند که باقی نداشتهاند و آن با هم بودنشان است. همین است که جاودان شدهاند. همدیگر را داشتن و دنیا را نداشتن، نتیجهاش شده است نترسیدن از نبودنِ دنیا و دیگران. وقتی پانزده هزار سال عمر کنی، هروقت اراده کنی پیش معشوقات باشی؛ دیگر از زندگی چه میشود خواست جز یک انبار خون اعلی و تازه. و همین است که مهجوریشان از جنس مهجوری مخلوق «استوکر» نیست. طوری دور از هم و کنار هم به اتاقهای دیترویت و طنجه پناه میبرند که مهجوریشان غبطه برانگیز است. گیتارها، کتابها و خاطرههایشان نیست که درد تنهایی را به فضیلت تنها بودن تبدیل میکند. با هم بودنشان است که تنهایشان میکند و تنهاییشان را با همان حس تفاخر است که به ما نشان میدهند. دنیا را میخواهند چهکار وقتی تنهاییِ همدیگر را دارند؟ تنهایند؛ با هم، اما تنها. و همین تنهایی توأمان است که به این فکر میاندازمان چه باک حتی اگر شیطان بهمان سیلی زده باشد.