برچسب های پست ‘ری داناوان’
قتلْ ضربان من است*
مطلب زیر را میتوانید در شمارهی ۲۷ ماهنامهی تجربه نیز بخوانید.
شغل عجیبی دارد و خانوادهای عجیبتر. و همهی داراییاش بیشتر از آنکه ثروتاش باشد رابطههای خونی او است . برادر سیاهپوستی که حاصل رابطهی پدر با زنی غیر از مادر مردهاش است. خواهر مردهای که برای او و برادرهایش حتی بعد از خودکشی هم عزیز است. برادری الکلی و تا حدی ناقصالعقل. و از همه بدتر پدری که در دستانش چیزی جز بیرحمی و پلیدی برای بخشیدن به فرزندانش ندارد. هیچوقت هم نداشته. همهی اینها کنار هم میتواند شما را یاد داستانهای «یوکنا پتاوا» و شخصیتهای «فاکنر» بیندازد. فرزندان نفرین شده از سوی پدری نفرین شده. با این تفاوت که بستر داستان دیگر خانهای در دل چند جریب زمین نیست. هالیوود است با ستارههایی که برای مخفی کردن خیلی از کارهایشان به «ری» احتیاج دارند. اما انگار وجود پدر، گرهی همهی ماجراهاست. آمده تا همه چیز را به هم بریزد. آمده و وارد حصار زندگی خوبی شده که خودش لیاقت بخشیدن به بچههایش را نداشته. و همانجور که کودکی «ری» و برادرها و خواهر مردهاش را به باد فنا داده حالا آمده سراغ بچههاای «ری». برای همینهاست که «ری داناوان» نگران است. نگران که نه؛ عصبانی است. پس روی پدر خودش اسلحه میکشد؛ حتی جلوی چشم بچهها. چون «میکی داناوان» پیر اصلاً گوش نمیکند وقتی «ری» میگوید او باید هرچه سریعتر از آن شهر برود. وقتی میگوید با حضور پدر، وضعیت «برندان» –یکی از برادرها– بدتر میشود. چون این پدر هیچوقت گوش نکرده به حرف کسی و به هیچ کس اعتماد نداشته. حتی به بچههایش وقتی پسربچهای بودند که از آزار کشیش به او پناه آوردند و او تنها با کتکْ به دروغ گفتن متهمشان میکرده. پس شاید «میکی داناوان» پیر نه فقط به واسطهی لقب «پدر» بلکه به خاطر خیلی چیزهای دیگر پسرها را یاد «پدر»ی دیگر، یاد آن کشیش میاندازد. یاد حقی که رفته. برای همین هم هست که «ری داناوان» دوباره اسلحه میکشد. دور از چشم بچهها. دور از چشم «میکی». و وقتی اسلحه را رو به کشیش پیر میگیرد انگار قرار است به دو پدر شلیک کند. به دو بار حقِ رفته.
*نام فیلمی از «ادگار.جی.اولمر»-۱۹۵۵.