برچسب های پست ‘سینا دادخواه’
نقدی بر “پونز روی دم گربه”- سینا دادخواه
مطلب زیر را می توانید در مجله تجربه شماره 2 نیز بخوانید.
به نام پدر
«- سبکم کن! سبکسارم کن ای پدر!
به گذار از این گذرگاه درد
یاریم کن یاریم کن یاریم کن!»
مرد مصلوب- احمد شاملو
بعضی داستانها دوست دارند جای آن که تو را وارد نوسانات احساسی و عاطفی کنند یا به هیجانت بیاورند با تو وارد بدهبستانی خونسرد و بیطرف بشوند. این داستانها قرار است تو را تدریجاً به تامل و تعقل وادارند و به همین خاطر ترجیح میدهند آدمهای اصلیشان را طوری انتخاب کنند که مخاطب به جای «سمپاتی» در درجهی اول نسبت بهشان «ایمپاتی» داشته باشد. در نهایت اگر از عهدهی این قرارومدار با مخاطب بربیایند با ایجاد فضایی خاص و سرشار از تاملات و ظرایف، تفکربرانگیز میشوند و شخصیتهایشان در ذهن مخاطب خوش مینشینند. بالواقع در این داستانها با گونهای «مقاومت» و «مبارزهی منفی» روبرو هستیم . از من دور شو تا بعداً به من نزدیک شوی!
آیدا مرادی آهنی در اولین مجموعه داستان خود چنین استراتژی دشواری را در پیش گرفته است. نثر سنجیده و خونسرد، شخصیتهای ایمپاتیک و لوکیشنهای محدود همگی قرار است مخاطب را حتی مستبدانه به یک سمتوسوی مشخص سوق بدهند. در واقع داستانها قرار است آن قدر خلوت بشوند که ایدهی اصلیشان خودبهخود و بهراحتی هر چه تمامتر آشکار بشوند. اما ایدهی اصلی داستانهای «پونز روی دم گربه» چیست؟
اصلاً تصادفی نیست که تقریباً در تمامی داستانها با شخصیتهایی به شدت مسالهدار و در مرز فروپاشی روانی روبرو هستیم. شخصیتهایی که خودشان هم نمیدانند از چه رنج میبرند و این مخاطب است که پس از خواندن به کمک فضاها، تصاویر، گفتوگوها و تفاسیر راوی به این منبع رنج پی میبرد. منبع رنجی که چیزی جز «پدر» نیست. شخصیتهای آیدا مرادی آهنی گرفتار یک رابطهی بحرانی با پدر هستند. در بعضی از داستانها پدر درگذشته است و شخصیت هنوز از پس ضربهی تروماتیک فقدان پدر برنیامده و در نتیجه دچار آشوب و اختلال روانی شده. در پارهای دیگر از داستانها پدر محور اصلی نیست اما حضوری قاطع و مسلط در گذشته و حال شخصیتها دارد. احتمالاً برای طیف مهمی از مخاطبان پاسخ به این سوال اهمیت زیادی دارد: نویسنده با چه قصدی رابطهی پدر فرزندی را به موتیف بنیادی داستانهایش بدل کرده است؟
به نظر میرسد فرا و ورای حضور واقعی پدر در زندگی ذهنی و عینی فرزند، به خصوص در دوران مدرن باید معانی ضمنی و نمادین و استعاری پدر را هم مد نظر داشت. پدر در نقد فرویدی و پسافرویدی تبدیل به استعارهای «مرکز قدرت» در سلسلهمراتب قدرت اجتماعی میشود و به همین دلیل آشکار ساختن رابطهی بحرانی پدر و فرزند، بالواقع آشکارسازی رابطهی همواره بحرانی و پر شکاف قدرت اجتماعی و شهروندان جامعه است. روشن است که به سادگی و بدون واسطه نمیتوان میان سرچشمههای قدرت روانی فرد و قدرت اجتماعی رابطه ایجاد کرد ولی نباید هم فراموش کرد ادبیات خصوصاً ادبیات مدرن با دست گذاشتن روی این رابطه چند شاهکار عظیم آفریده است: برادران کارامازوف، خانوادهی تیبو، گفتوگو در کاتدرال و گوربهگور تماماً بر مبنای این رابطهی تروماتیک و بحرانی شکل گرفتهاند. به همین دلیل است که توصیف و نشان دادن حضور شبحگون پدر حتی پس از مرگش، در زندگی درونی شخصیتها صرفاً یک توصیف روانشناختی نیست و دلالتهای متعدد تاریخی و اجتماعی دارد.
دقیقاً همین رابطهي واقعی/ نمادین است که منجر به تامل در خوانش داستانهای آیدا مرادی آهنی میشود. داستانهایی مثل «یک بشقاب گل» یا «داغ انار» یا «زنی پوشیده با گردنبند» کاملاّ قاطع و واضح بر مبنای همین رابطه نوشته شدند. پدر در این داستانها حضوری کاریزماتیک و در عین حال منحط دارد و شخصیتها ناتوان از هضم این تناقض، به شکلی تراژیک بار سنگین و بیمارگون فرزندی را به دوش میکشند. به همین دلیل این داستانها مرثیهای قوی و جدی هستند بر فرزند بودن و ناتوانی در فرزند بودن.
در نهایت باید گفت مجموعهی آیدا مرادی آهنی منهای دو داستان آخر، مجموعهای است یکدست، قابل تامل همراه با وحدت آگاهانهی مضمونی و محتوایی که لااقل در مجموعه داستانهای چند سال اخیر کمتر شاهدش بودهایم. داستانهایی که تولد یک داستاننویس جوان دیگر را به جامعهی ادبی کوچک ما نوید میدهند. امیدوارم این ارزیابی شتابزده دعوتی باشد به خواندن این داستانها و تاملات و کشفهای شخصی که یکتنه همیشه و تا ابد ادبیات را زنده نگه میدارد…
عکس: بارسلون- ساگرادافمیلیا- نوامبر2008