برچسب های پست ‘محسن آزرم’
همهچیز میرسد به بازنده- مطلب محسن آزرم در حاشیهی رمان «گُلف روی باروت»
محسن آزرم عزیز در شمارهی نوروزی مجلهی کرگدن، خواندن «گُلف روی باروت» را پیشنهاد کرده است. یک دنیا ممنونم از او.
همهچیز شاید از جایی شروع میشود که فکر میکنیم گوشهای نشستن و تن دادن به قواعد بازیای که دیگران برای ما تدارکش دیدهاند عاقلانه نیست و فکر میکنیم هرکسی این بازی را تدارک دیده اصلاً به فکر آرامشمان نبوده و تازه اینجا است که یا باید بیخیال فکر کردن شویم و بازیای را که تدارک دیدهاند ادامه دهیم یا مثل راویِ رمان گُلف روی باروت به این نتیجه برسیم که آدمها فقط آنهایی نیستند که میترسند و دستهای هم هستند که جنگیدن و چشم در چشم دیگران ایستادن و سکوت نکردن و تاب آوردن را دوست میدارند و چنین آدمهایی اصلاً به این فکر میکنند که این جنگ را نباید تمام کرد و باید ادامهاش تا روزی که دیگری دستش را به نشانهی تسلیم بالا بگیرد و بگوید از اوّلش هم اشتباه کرده و نباید این جنگ را شروع میکرده.
خانم سام در رمانِ گُلف روی باروت چنین آدمی است و هیچ دلش نمیخواهد بازندهی بازیای باشد که پا به آن گذاشته و هیچ دلش نمیخواهد دستخالی از این بازی برگردد و هیچ دلش نمیخواهد بعد از اینکه بازی به انتها رسید با خودش فکر کند که کاش مهرهای دیگری را هم جابهجا میکرد و یکقدم نزدیکتر میشد و اصلاً از همان لحظهای که تصمیم میگیرد و پا به بازیای میگذارد که قرار نبوده راهش دهند فکر همهچیز را کرده و فکرِ همهچیز یعنی روی هوش و ذکاوت خودش حساب کرده و مثل کارآگاهی که لباس مبدّل به تن کرده و به جستوجوی ماجرایی برآمده که پروندهاش را به او سپردهاند خیال ندارد گوشهای بنشیند و کنار بکشد و بیشتر میخواهد از گذشتهای سر درآورد که هرچه بیشتر دربارهاش میفهمد جنبههای تاریکش را بیشتر میبیند.
اوّلین رمان آیدا مرادی آهنی هیچ شباهتی به رمانهای این سالها ندارد و بااینکه رمانی کاملاً معمّایی است در قیدوبند شیوههای معمولِ رمانهای معمّایی نمیماند و اسطورهها را به زمان حال میآورد و ظاهرِ تازهای به آنها میبخشد و این جملهی جوزف کمبلِ اسطورهشناس را به یادمان میآورد که اسطورهها نمیمیرند؛ در لایههای زندگی روزمرّهی ما به حیات خود ادامه میدهند و روزی بالاخره خود را آشکار میکنند.گُلف روی باروت یکی از باهوشترین و بهترین رمانهای این سالها است؛ رمانیاست که خواندنش را نباید از دست داد.