برچسب های پست ‘مرتضا کربلاییلو’
فنِ ولادت
در دنیای ادبیات با وجود آثار گوتیک درخشان گذشته و امروز و با حضور غولهای ادبیات جادویی و ادبیات فانتزی که در دستاورهایشان پهلو زدن به ژانر گوتیک را شاهدیم کمتر نویسندهای از میان گرد و غبار این میدان، سوار بر توسن تخیل پیروز بیرون میآید. به عبارتی در این وادی کمتر اثری دیده میشود که در کنار وامدار بودن به آثار گذشتهاش حاصل پیکاری جدید باشد و با وجود آثار کنونی مشابهاش بر محور استقلال استوار. به همین دلیل هم تنها چند اثرِ انگشتشمار میشوند اَبَر آثار این زمینه. داستانهای کارگاهی که اکثرا تقلیدی بیمایه از نمونههای بینظیر گذشته محسوب میشوند خیلی زود نویسندگانشان را مایوس میکنند. و یا اگر نمونهای قابل توجهی باشند به دلیل کنار زدن فرم و عدم پایبندی به اصول داستانی-چه داستان کوتاه و چه رمان- مورد استقبال قرار نمیگیرند. همانطور که میدانیم در ایران گذشته از چند اثر شاخص دهههای پیشین در دهه اخیر تلاش برای تولید چنین داستانهایی کم نبوده است. در بعضی از این داستانها شرایط مکانی و واکنش انسانها به آن میشود هسته گوتیک و در بعضی دیگر موجودی غریب – یا حداقل با خصلتهای غریب- محوریت موضوع را به دست میگیرد. گاه نیز در داستانی شخصیت، بدون پیچیدگی خاصی با واکنشش نسبت به موجودی غریب میشود قلب داستان. در این راستا داستان کوتاه “به یاد استادم آقای تنگو” از مجموعه داستان “زنی با چکمه ساق بلند سبز” نوشته مرتضا کربلاییلو را در نظر میگیریم. در این داستان هر صحنه نسبت به صحنه قبلی اغرب است. نویسنده از همان ابتدا وارد فضای مخوف و سنگین نمیشود. موجود عجیب را نیز یکدفعه وارد داستان نمیکند بلکه رفتهرفته همه چیز را برای نمایش او در صحنه آخر آماده میکند و در انتها مخاطب را با دنیایی از سوال و نام داستان که به عنوان کلیدی به او پیشکش کرده تنها میگذارد. از موجودی که در آن موقعیت مرکز توجه خواننده محسوب میشود چیزی جز چند خط وصف از فرهنگ غرایب که راوی نقل میکند و صدای نفس کشیدن و سوت شمشیر توی هوا به دست نمیآید: «در آیین شینتو روحی است به شکل اجنه. در جنگلها و کوها ماوا دارد. جثهاش کوچک و ترسناک است. نیم انسان و نیم پرنده است… شیطان نیست ولی آزارگر است… هفتاد نوع گیاه سمی میشناسد و پادزهر آنها را هم اختراع کرده است…» داستان از تاثیری که باید به عنوان یک داستان غریب بر خواننده بگذارد برخوردار است و خواننده داستان را به عنوان یک اثر گوتیک میپذیرد اما در پایان این حس را دارد که کنجکاوی برانگیختهاش ارضاء نشده است.
مخاطب در این لحظه طبعا به آنچه در لایههای بیرونی داستان میبیند مراجعه میکند. در باب فن ولادت نوزاد هیولا شکل، راوی فرض اینکه جنین میتواند حاصل آمیزش با مردی جنی یا مشارکت شیطان و شوهر در همخوابگی بوده باشد به سرعت رد کرده و استناد میکند به چند خط نوشتههای الیاس و باوری که به واسطه آن از رشته پزشکی انصراف داده -که در خطوط اول داستان بهاش اشاره میکند-: «اعتقاد داشتم باورها و گرایشهای نفس بیشتر از اختلال تن در بیماری نقش دارد.» فرضهای مطرح شده در داستانی این چنینی بسیار حائز اهمیتاند طوری که حتی برای رد آنها خواننده میخواهد که مراحلی درخورشان را شاهد باشد. توضیحات مامت بسیار مبهم است و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل: «من دیدم داره میمیره راهم رو کج کردم سمت ایران.» شخصیت، به ظاهر جنین هولناکی را در جنگل رها کرده است اما بعد از دوسال هم نمیتواند از آن خلاص شود و حتی سفرش را ناتمام میگذارد و برمیگردد و درست جایی که به مهره اصلی میرسیم راوی نقطه پایان داستان را میگذارد. به نظر میرسد که نویسنده از خواننده انتظار نوعی شراکت را دارد. خواننده باید خودش آستینها را بالا زده و دست به تحقیقات میدانی بزند چراکه تنگو مثل “وای” یا “باد” بومی و آشنا نیست پس مخاطب باید به اطلاعاتی برسد که از راوی انتظار داشته؛ که تنگو محافظ کوها و جنگلها در آیین بودا از جنبههای شیطانی برخوردار است و در آیین شینتو مقدس است. در قرون مختلف در ادبیات داستانی نقشهای مختلفی داشته و همواره یکی از دو قطب خیر یا شر بوده. در ادبیات قرن سیزدهم ژاپن، تنگو موجودی معرفی میشود که پسران جوانی که تیراندازانی قهار بودند را میدزدیده و وقتی بازمیگرداندتشان که درحالتی نزدیک به مرگ یا دیوانگی بودهاند آن هم بعد از خوردن سرگین حیوانات. با توجه به اسم داستان میتوان گفت راوی از استادی صحبت میکند که دیگر نیست. پس راوی یا باید در حال احتضار باشد و یا دیوانه که هر دو شک به دلیل طرز روایت مطرود است. در نتیجه تنگو مورد نظر نویسنده تنگو تاریخی نیست. بنابراین باز ارجاع داده میشویم به خود متن. الیاس و تنگو دو استاد در دو سطح مجزا هستند. بعد از مرگ الیاس -که انتخاب اسمش نیز با توجه به معنی کاملا هوشمندانه صورت گرفته و در شکار پرندگان ماهر است- درست در روزهایی که شخصیت اصلی سرگرم کار بر روی چشم پرندگان است جسد زن به همراه هیولایی نیمه پرنده پیدا میشود. در نهایت راوی پس از مدتی دوری گزیدن، خودش باز میگردد و خودش تنگو را انتخاب میکند. پس میتوان گفت که در اینجا با مفاهیم اختیار و انتخاب روبروییم. اکنون هم که در حال روایت داستان است از تنگو با احترام و به عنوان استاد یاد میکند. در این راه حتی الیاس که زمانی برای کمک خواستن از ته دل صدایش میزده به مثابه پلهای است برای رسیدن او به این مرحله تصمیم و تسلیم. نویسنده در هوشمندانهترین حالت ضربهاش را زده و موازی با آوردن صحنههای غریبتر، در لایههای زیرین نوعی مراحل سلوک را عنوان میکند. در مقابل خواننده که به دنبال تنگو بوده تا انتها نتیجه رابطه او و راوی را جستجو میکند و نمییابد. در اینجا است که با فن نویسنده در ولادت داستان روبرو میشویم چون همانطور که راوی از رحم زن انتظار جنین انسان را دارد خواننده نیز در انتهای داستان منتظر پایان کار تنگو است. نویسنده دقیقا جایی داستان را به اتمام میرساند که واقعا داستان باید تمام میشده چرا که حرفش را زده و شخصیت را به آن نقطهای که قصد داشته است رسانده. از آنجا که هرگونه اشاره به پایان کار تنگو کرسی محوریت را از شخصیت اصلی میگرفته لذا پایانی کاملا حرفهای برای داستان درنظر گرفته شده. گرچه خوانش چنین داستانی نیازمند تمرکز، دقت و تا حدی سفیدخوانی است اما در مجموع با رجوع به نشانهها و پرسه در لایههای زیرین، داستانی با زیربنای محکم را شاهدیم. همین ویژگی که اتفاقا ویژگی کمی هم نیست سبب شده داستان کوتاه ” به یاد استادم آقای تنگو” داستانی با پیچیدگیها ظریف و مهمتر از آن در این ژانر اثری قائم به ذات باشد.