برچسب های پست ‘ویوالدی’
گربهی کوچکِ عجیب *
خانه ساکت است. مامان و پدر رفتهاند سفر. مجلس ختم آقای مدنی را تنهایی رفتم. ششمین مجلس ختم در عمرم. مرگ دیگر متأثرم نمیکند. این را حالا دیگر مطمئنم. دیگر میدانم که بیتفاوتیام به مرگ دیگران بهخاطر شوک بعد از مرگ عزیز نیست. مرگ توی قفسهای از جانم نشسته؛ ساکن، مثل یک گلدان خالی که گربهای از کنارش رد نمیشود.
همه چیز در غلظت گرمای تابستان جلو میرود. کُند، گرم، ساکت، سنگین. یک نُتِ بَم و کشدارِ پیانو.
صبحها میدوم. خیلی آهسته اما تا جایی که مزهی خون را توی دهانم حس کنم و بایستم. بعد مینویسم. تا جایی که در توانم باشد. گاهی تا عصر. گاهی هم تا گرگومیش غروب که باید با پدر و مامان اسکایپ کنم. ناهار خوردهام؟ بله، نگران نباشید همه چیز مرتب است. خانه چرا تاریک است؟ برقها را روشن نکردهام، نگران نباشید. لاغرتر شدهای؟ نگران نباشید. ماشینی که بیمه ندارد را چرا سوار میشوم؟ کی میخواهم بروم دنبال چیدن گیلاسها؟ آخر خراب میشوند. میروم چشم.
خداحافظی میکنم. زندگیهایی هستند که در چشمگفتن میگذرند.
یکی دو چراغ را روشن میکنم. La Follia ویوالدی را میگذارم. به گلها آب میدهم. ویوالدی زاناکس است.
کمی فیلم. کمی کتاب. حالا کمکم بیخوابی شبها شروع میشود. مینشینم توی ماشین، پیانوی پرتپشِ پیتر برودریک، اتوبانهای خلوت را رفتن و برگشتن.
یک کُلداستاپ یا پانادول. و بعد رفتن به تخت.
صدای گربهای از توی حیاط میآید. یکی از گلدانهای خالی را میاندازد.
*عنوان، نام فیلمی از رامون زورکر است.