برچسب های پست ‘کوین ویلیامسون’
نگاهی به سریال تعقیب
The Following
ایدهی ساخته شدن مکتب یا فرقهای آن هم نه بر اساس نظریات یک نظریهپرداز اجتماعی یا جهان یک فیلسوف،بلکه بر اساس فضای داستانهای یک نویسنده، آنقدری قابل تأمل هست که ابتدا از خودتان بپرسید در ادبیات کشوری که زندگی میکنید داستانهای کدام نویسنده این قابلیت را داشته؟ داستانهای «ادگار آلنپو» مدّتهاست که در امریکا این زمینه را فراهم کرده و دستآویزی شده برای سَر کشیدن به عالمِ شَر که البته از لحاظ فرقههای معتقد، به هیچ روی شَر آن معنا که در ذهن عموم تداعی میشود را ندارد. اینجا شر و جنایت از قدسیتی برخوردارند و این امر خیلی ساده در سریال «تعقیب» نشان داده شده. «آلنپو» و راز و رمز و نشانههای داستانهایش میشود عصای فرقهای که با آن بتوان جامعه را شکافت و قومی را گذر داد اما این بار به سوی نیستی جمعی. «دکتر کارول»، استاد دانشگاهیست که زیبایی را در مرگ میبیند. در رساندن دیگران به عالم زیبای مرگ. نویسندهای شکستخورده که یأس کتاب اول او را بیشتر به سمت این تفکر سوق میدهد. تفکر که نه، ایدئولوژی. آنقدر که قتلهای سریالی نوعی عبادت باشند برایش و آنقدر که میپندارد پیامبر زمانهی خویش است. و وقتی از زندان میتواند به واسطهی اینترنت و وقتهای ملاقات، تعداد زیادی از آدمها را با خودش همسو کند؛ به «رایان هاردی»، پلیس دائمالخمرِ اف.بی.آی ثابت میکند که هست. پس شروع میکند به نوشتن کتاب بعدی. اما ماجراها و اتفاقات این کتاب را با مهرههایش در بیرون زندان و حتی خود نیروی پلیس جلو میبرد. و ابزار مهم دیگر، یعنی داستانهای «آلنپو»: «نقاب مرگ سرخ»، «قتل در خیابان مورگ»، «بشکهی آمونتیلادو» و… همهی اینها جذابیتهای موضوعی سریال تعقیباند اما پیاده شدن چنین طرحی از ضعفهایی عمده برخوردار است. نوع فرارهای «جو کارول» از زندان. عدم کنترل دقیق در سالهای اول زندان. شخصیت «کلیر» به لحاظ برخورد کلیشهای در لحظات حساس، مثل فرار از در اصلی عمارت، آن هم وقتی میداند چهطور تحتنظر است و… از باگهای سریال است که اگر برطرف میشد میتوانست سریالی قابل توجه باشد.