برچسب های پست ‘گلی امامی’
هر آنچه همیشه میخواستید درمورد وودی اَلن بدانید اما میترسیدید که بپرسید
مطلب زیر را میتوانید در شمارهی یک مجلهی «هنر و سینما» نیز بخوانید.
«من بالای یک میلیون دلار در زندگیام پول درآوردهام چون به حرف آدمهایی با کُتوشلوار سرمهای گوش ندادهام.»
این پاسخ وودی اَلن است به تهیهکنندهی «آب را نخور». آن هم وقتی «دیوید مِریک» با کتوشلوار شیکوپیکش آمده تا به آقای نویسنده بگوید کدام قسمتهای اثر را میتواند جذابتر بنویسد. پاسخ آدمی که اجازه نمیدهد استودیوییها کارهایش را قصابی کنند. همینجا میتوان تقریباً تمایل او به دراختیارداشتن هرچه بیشتر سیطرهی کارش و شوق زیادش را برای انجام آنچه میخواهد فهمید.
«گفتوگو با وودی الن» مجموعه مصاحبههای شناور «اریک لَکس» با او است آن هم طی سیوهشتسال. پرسشها و پاسخهایی که در پشتصحنهی فیلمها، اتاق تعویض لباس، پیادهروهای منهتن و پاریس و لندن بینشان ردوبدل شده. کتاب به بهترین شکل، تصویر سالها گام برداشتن او در راه اهدافش را نشان میدهد. به طوری که مجموع آن را میتوان یک مصاحبهی صبور دانست. با کارگردانی که حرفها و حاشیهها هیچکدام او را از تکوتا نینداخته. و در دنیایی که ساخت کُمِدی مدام سختتر شده و پیچیدگیهای رفتاری و روانی آدمها بیشتر؛ او همچنان به طنز وفادار است. چرا؟ چون هنوز به شوخی اعتماد دارد؟ یا چون از شانزدهسالگی درآمدش را از راه خنداندن مردم به دست میآورده؟ خودش میگوید اینها هم هست. حتی اعتقاد دارد دیدگاههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هرقدر هم که نجاتبخش باشند نجات نمیدهند اما با شوخی میتوان از هر مخمصهای نجات پیدا کرد. اما بعد از خواندن همهی این مصاحبهها، دلیلی ورای اینها خواهید یافت. آن هم وقتی در مورد خودش حرف میزند. شاید به خاطر اینکه بین این همه آرتیست و کُشتهمردههای شهرت، او خودش را هنرمند نمیبیند و این عقیده هم از روی فروتنی یا شکستهنفسیاش نیست. خودش را یک فیلمسازِ در حال کار میبیند که ترجیح میدهد تماموقت کار کند. و تنها کاری هم که میکند همین است؛ کار.
و از دل همین کارْ کمکم به بعضی مخاطبانش پشت میکند. او دوستدار طنز است. اما با وجود آنکه او را سلطان طنز میدانند بارها در این مصاحبهها میگوید که برای یک فیلم واقعگرا ارزشی بیشتر قائل است. همین است که بعد از «خوابگرد» دنبال نوعی غنا و تنوع در فیلمها است. و دلسرد نمیشود و نمیشود تا به دورانی میرسد که «امتیاز نهایی» و «رویای کاساندرا» را میسازد. اهمیت مصاحبههای «لکس» در این است که به راحتی میتوانید روحیه و اعتماد به نفس بالای «وودی الن» بعد از ساختن دو فیلم جدیاش را ببینید. و اینها آنقدر بهش چسبیدهاند که انگار خودش هم از بعضی کُمدیهایش زیاد دلخوشی ندارد. تا جایی که بعضی از آنها مثل «نفرین عقرب یشمی» را کاری ضعیف میداند. در مورد خیلی از فیلمهایش وقتی «لکس» از او چیزی میپرسد؛ «وودی الن» با این جمله شروع میکند: «همیشه دلم میخواسته همچین چیزی بسازم…» انگار این آدم هرچه دلش خواسته ساخته یا میسازد. این جمله را موقع حرفزدن در مورد فیلمهای «امتیاز نهایی» و «رویای کاسندرا» هم میگوید اما وقتی به سؤالوجوابهای مربوط به این دو فیلم یا «ویکی، کریستینا، بارسلونا» میرسید؛ وقتی شوق او در پاسخها هنگام تعریفکردن جزییات ریز صحنهی این فیلمها را میخوانید، کاملاً متوجه میشوید که ساختن اینفیلمها برای او از “خواستن” هم فراتر بوده. شاید آرزو.
اما یکی از جالبترین خصوصیات او نوع دید و نحوهی برخوردش با فیلمنامه است. نکتهای که بارها «اریک لکس» پیرامون آن سؤالهایی مطرح میکند. و «الن» هم پاسخ میدهد که فیلمنامه فقط راهنمایی برای کارِ دردستِ اجرا است. و شیوهی برخورد او با فیلمنامه قبل از هر چیز متکی به روش فیالبداهه است. روی صحنه و در مقابل تماشاچیها است که میفهمد چی آنها را میخنداند. جلوی دوربین است که فکر میکند اصلاً دیالوگِ در نوشته به کار نمیآید و یکی بهترش را لازم دارد. یا در «امتیاز نهایی» موقع فیلمبرداری است که حتی لوکیشن مهمی مثل اصطبل را به زمین گندم؛ و زمان را از شب به بعدازظهر تغییر میدهد.
خودش میگوید وسواسی نیست. از آن کارگردانهایی نیست که برای گرفتن یک صحنه، چندروز صبر کند تا نورْ همانطور که در فیلمنامه نوشته بتابد. اگر نورِ لوکیشن جور دیگری باشد او نورِ فیلمنامه را تغییر میدهد. اما راستش نمیشود این ویژگی وسواسینبودن را کامل و دربست از او پذیرفت. در مورد «وودی الن»، به عنوان کارگردانی که تألیف و تدوین بیشتر آثارش را بر عهده داشته، دستکم میتوان گفت بیشازحد دوست دارد همهچیز در کنترل خودش باشد. و همانطور که در نقلقول ابتدای این مطلب و عدم اطمینان او به نظرات استودیوییها اشاره شد میشود گفت اتفاقاً یکجور وسواس دارد نه از جنس وسواسی که در مورد نور یا از این قبیل چیزها میگوید. وسواسِ خودبودن، وسواسِ فیلم را تحت سیطرهی خود داشتن. و مثل هر کارگردانی این ویژگی، باعث امضاءداشتن کارهای او میشود. ما فیلمهایش را میشناسیم؛ با تأکیدش روی رنگهای شاد، با نیویورکی که ساخته و میگوید شاید شباهتی به نیویورک دیگران ندارد اما نیویورک فیلمهای هالیوودی کودکی او است؛ با آپارتمانهای آپِر ایستساید و تلفنهای سفید. و همهی اینها به اضافهی آن راوی شوخ؛ همان راوی که در فیلمهای او روابطی مستندگونه میسازد. راوی رِندی که حاصل سالها کار او به عنوان یک حرفهایِ استندآپکمدی است و البته یک علاقهمند به رُماننویسی. راویای که مثل راویهای «بیلیوایلدر» میتواند اتحادی بین تماشاگر با نویسنده یا شخصیت اصلی درست کند.
هرچه سنش بالاتر رفته با خودش صادقتر شده. کارگردانی که با وجود شهرت بسیار حاضر نیست رمانی را که نوشته چاپ کند. آنقدر در مورد خودش صداقت دارد که بگوید رمان من ضعیف است و نخواهد رمانش به خاطر شهرت سینماییاش پُرفروش شود. آنقدر با خودش صادق و در کارش حرفهای هست که وقتی راجع به آدمهایی که با آنها کار کرده حرف میزند با یکجور عشق است عشقی که به لذت او از لحظههای کارکردن با آن آدمها برمیگردد. بیآنکه بگذارد لحظههای شخصی دخالت کنند. کار از او یک حرفهای ساخته. که برای کار، کار میکند. در مورد دیگران که حرف میزند در همین حیطه حرف میزند نه به خاطر محافظهکاربودن، بلکه چون کارْ دنیای او است.
«گفتوگو با وودی الن» علاوه بر اینکه متنی است که در آن میتوان تردیدها و اطمینان او، قبلوبعد از هر فیلم یا حتی بعضی طرحهایش را دید؛ مستند مکتوب قابل تأملی است برای بیشتر دانستن در مورد پشتکار و ارادهی او و جنون و اعتیادش به کاری که به آن عشق میورزد. هرچند خودش میگوید اتفاقاً هرچه از او ندانند بهتر است. بهتر است کسی نداند که او هیچوقت نتوانسته «کازابلانکا» را تاآخر تماشا کند.
پ.ن: گفتوگو با وودی الن– اریک لکس– ترجمهی گلی امامی– کتاب پنجره– ۱۳۹۲.